بانک پایان نامه های روانشناسی

بانک پایان نامه های ارشد - رشته روانشناسی - پایان نامه روانشناسی بالینی,پایان نامه روانشناسی عمومی,پایان نامه روانشناسی بالینی,پایان نامه روانشناسی کودکان,پایان نامه روانشناسی استثنائی-با فرمت ورد - متن کامل-

بانک پایان نامه های روانشناسی

بانک پایان نامه های ارشد - رشته روانشناسی - پایان نامه روانشناسی بالینی,پایان نامه روانشناسی عمومی,پایان نامه روانشناسی بالینی,پایان نامه روانشناسی کودکان,پایان نامه روانشناسی استثنائی-با فرمت ورد - متن کامل-

پژوهش user7-159

بخش اول- حس وچگونگی خطای آن الف- درماهیت و چیستی حس نخستین وسیله ابزار شناخت انسان، حواس پنچ گانه اوست که به آن حواس ظاهری نیز می گویند. هر یک از این حواس موجب شناخت خاصی می شود به طوری […]

  

سایت دانلود پژوهش ها و منابع علمی

سایت دانلود پژوهش ها و منابع علمی دانشگاهی فنی تخصصی همه رشته ها – این سایت صرفا جهت کمک به گردآوری داده ها برای نگارش پژوهش های علمی و صرفه جویی در وقت پژوهشگران راه اندازی شده است

پژوهش user7-159

پژوهش user7-159

پژوهش user7-159

و درآیه ای دیگری از قرآن نیز آمده است:« وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلا».دراینجا نیزبه سمع و بصر(حس) وفواد دو نمونه از ابزار شناخت نام بردند.
پس 4 راه برای شناخت وجود دارد:حس،عقل،دل(قلب، راه تهذیب و تزکیه)، وحی.در مورد راه چهارم وحی، بایداذعان کرد که ما انسان ها شخصاً وبه طور مستقیم آن را دراختیار نداریم برخلاف عقل وحس و دل که خود انسان از آنان بهره مند است. وحی ازآنجایی که با عصمت همراه است، مختص به انبیای الهی است واز دلایل مهمی که انبیاء دچار خطا نمی شوند به خاطر دارا بودن این ابزار است. پس راه وحی را با آن کاری نیست و به سراغ سه ابزار دیگر می رویم.
اکنون این سوال مطرح می شود که اگر این ابزارهایی که در دسترس ماست وما را به شناخت رهنمون می سازند پس چرا دوباره در مسیردستیابی به شناخت و حقیقت دچار خطا و اشتباه می شویم؟ این عواملی که سبب خطا می شوند چیست؟

بخش اول- حس وچگونگی خطای آن
الف- درماهیت و چیستی حس
نخستین وسیله ابزار شناخت انسان، حواس پنچ گانه اوست که به آن حواس ظاهری نیز می گویند. هر یک از این حواس موجب شناخت خاصی می شود به طوری که فقدان آن موجب فقدان شناخت مربوط به آن حس می شود. آیات بسیاری در قرآن کریم وجود دارد که به اهمیت حواس و ضرورت بهره گیری از آنها اشاره می کنداز جمله چنین است :« وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ قَلِیلاً ما تَشْکُرُون ؛ و اوست که براى شما گوش و دیدگان و دل‏هایى ایجاد کرده، اما بسیار اندک شکر مى‏گزارید».
آرى، دارنده این حس خیر و شر و نفع و ضرر خود را درک مى‏کند. و با این دو حس است که حرکات و سکنات دارنده آن ارادى است، آنچه را مى‏خواهد از آنچه که نمى‏خواهد جدا مى‏کند و در عالم جدیدى قرار مى‏گیرد که در آن لذت و عزت و غلبه و محبت و امثال آن جلوه مى‏کند. جلوه‏اى که در عوالم قبل از حیوان هیچ اثرى از آن دیده نمى‏شود.
ارزش و اهمیت قوای حسی تا به آنجاست که قرآن کریم به دیدنی ها که عظمت آنها به وسیله دیدن روشن می شود سوگند یاد می کند:«فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ * وَ ما لا تُبْصِرُون‏ ؛ سوگند مى‏خورم به آنچه مى‏بینید و آنچه نمى‏بینید».
همچنین قرآن کریم تا به آنجا برای گوش و چشم و قلب اهمیت قائل است که آنها را مسؤول می داند:«إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلا؛ همانا گوش و چشم ودل همگی مسؤول هستند».
این ها همه تاکیدی است از سوی قرآن بر لزوم استفاده از «حس» به عنوان یک منبع معرفت و شناخت.
با این همه تعریفی که از حس به عنوان ابزار شناخت درقرآن کریم ذکر شده پس چرا ما دچار خطا می شویم ؟
درست است که حواس نیز یکی از منابع شناخت است؛ اما بایدتبیین شودکه: آیا حس واقعاً ما را به شناخت واقعی می رساند؟ آیا حس خطاناپذیر است؟
قبل از وارد شدن به بحث خطای حس باید مشخص کرد که حس چه ویژگی هایی دارد.در بیان ویژگی های شناخت حسی بایدگفت:
1- در مرحله شناخت احساسی که انسان و حیوان در آن مشترک هستند، همه شناختها جزئی است؛ یعنی به صورت تک تک و فرد فرد است؛ مثل یک کودک که فرد فردرا می شناسد: پدر،مادر،خواهر، برادر و خاله اش را می شناسد، خانه اش را می شناسد، از همه اینها به صورت جزئی تصور دارد؛ اما برای او خانه یا انسان به مفهوم کلی وجود ندارد، رنگ به معنای کلی وجود ندارد. چنان که حیوان هم همین طور است.بنابراین یکی از خصوصیات شناخت حسی، جزئیت و فردیت است، یعنی باید گفت شناخت حسی به اصطلاح (andividual) است؛ فردی است و به فرد تعلق می گیرد.
2- مشخصه دیگر شناخت حسی این است که شناخت حسی، حالی است؛یعنی به زمان حال تعلق دارد، نه به گذشته و نه به آینده؛چون انسان با حواس خودش فقط اشیاء زمان حاضر را احساس می کند.انسان باچشم خودش حوادثی را که قبل از تولداووجود داشته است نمی بیندو آینده را نیز نمی تواند با حواس ظاهری خود احساس کند. با چشم، بالفعل ببیند، با گوش بشنود یا با شامه خود استشمام کند. شناخت حسی، حالی است، پس به گذشته و آینده تعلق نمی گیرد.این خصوصیات برای مرحله شناخت حسی است.
3- ویژگی سوم شناخت حسی این است که شناخت حسی،ظاهری است،عمقی نیست.ظواهر را می بیند: مثلا چشم رنگها و حجمها را می بیند و گوش آوازها را می شنود ،ولی عمقی نیست که به ماهیت و چیستی اشیاء بتواند پی ببرد و روابط درونی اشیاء را درک کند.شناخت حسی نمی تواند به علت و معلول و ضرورت حاکم میان علت و معلول که وقتی علت هست به حکم ضرورت معلول باید وجود داشته باشد پی ببرد. یعنی انسان ظواهر را می شناسد بدون اینکه بتواند با حواس خود به روابط و عمق پدیده ها و به ذاتها و جوهرها و باطنها پی ببرد. ولی انسان در مرحله شناخت عقلی به بواطن هم می رسد.
در مکاتب معرفت شناسی، احساس،یک مرحله از شناخت است که آن را شناخت ظاهری، سطحی یا غیرعمقی می گویندو تعقل را مرحله دوم شناخت می دانند.شناخت سطحی یعنی دیدن فضا، شنیدن آواز،استشمام بوو مانند آن، که همان شناخت مشترک انسان و حیوان است.به نظر برخی از دانشمندان، شناخت حسی نتیجه ی فعالیت حواس آدمی است.پس ازمرحله ی احساس، ذهن با تجربیات گذشته وتحلیل آنچه ازراه حس دریافت نموده به مرحله ی شناخت می رسد بنابراین شناخت حسی پیش درآمد شناخت عقلی و ذهنی است.
ب- چگونگی خطا در حس
1 - ب) شناخت حس ، شناخت سطحی است.
وقتی شناخت ما جزیی و محدود به حال یا مکان خاصی باشد آن وقت است که نگرش ما سطحی خواهد بودودرواقع شناخت ما عمقی نخواهد بود.نتیجه ای که از شناخت سطحی حاصل می شود چیست؟
1-1- ب) انکار حق
افراد حس گرا امر غیر محسوس را که حواس ظاهری قادر به درک آن نیست منکر می‏شوند.آنها مشهودات و محسوسات خود را بررسی نمی‏کنند،تا منشا آنها را تشخیص دهند. چه بسا منشا این امور مشهود موجود دیگری باشدکه هم اکنون آن را نمی‏بینیم ویااصولاً قابل مشاهده حسی نباشد.خداونددرقرآن کریم می فرماید:« فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَه ؛ بنی اسرائیل به موسی گفتند: خدا را آشکارا به ما بنمای».
 در این آیه ساده اندیشی و سطحی نگری بنی اسرائیل محکوم شده است. ویژگی حس گرایی و دوری از تعقل در موارد دیگری نیز از بنی اسرائیل دیده شده است. آنان از پیامبر خود می‏خواستند که خدا را به آنان نشان دهد به طوری که بتوانند با چشمان خود خدا را مشاهده کنند:«وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَهً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُون‏؛ یاد آورید آن گاه که گفتید: ای موسی، تا خدا را آشکار نبینیم، هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد پس در حالی که می‏نگریستند صاعقه شما را فرا گرفت».
درآیه دیگری آمده است :«وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَهٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُون‏ ؛ و چه بسیار نشانه‏ها در آسمانها و زمین است که بر آنها مى‏گذرند در حالى که از آنها روى برمى‏گردانند».
 حس گرایی افراطی باعث محرومیت از شناخت حقایق غیر مادی است و کسانی که این ویژگی را دارند قادر به شناخت خداوند نیستند و هرگز به آفریدگار جهان ایمان نمی‏آورند.
برای این که حواس ما قادر به درک چیزی باشد باید آن شی بتواند برروی حواس ما تاثیر بگذارد. در میان موجودات مادی نیز اگر این اثر چنان ناچیز باشد که برای ما نامحسوس باشد باز هم قادر به درک آن نخواهیم بود.بنابراین حواس ما به علت مادی بودن تنها از موجودات مادی اثر می پذیرنداز این رو تنها قادر به درک اشیای مادی هستند . حواس ما از کشف موجودات غیر مادی ناتوان است . کسی که تنها حواس خود را به کارمی گیرد منکرموجودات غیر مادی می شودوبدین خاطر است که خداوند تبارک و تعالی را انکار می کندو راه سعادت را به اشتباه انتخاب می کند.
2-1- ب) خروج از انسانیت
«أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُون‏ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلا؛یا گمان دارى که بیشترشان مى‏شنوند یا مى‏اندیشند؟ آنان جز مانند ستوران نیستند، بلکه گمراه‏ترند».
وسیله آدمى به سوى سعادت یکى از این دو طریق است، یا اینکه خودش تعقل کند و حق را تشخیص داده پیرویش نماید، یا از کسى که‏ مى‏تواند تعقل کند و خیرخواه هم هست بشنود و پیروى کند، در نتیجه پس طریق به سوى رشد یا سمع است و یا عقل، و دلیل این راه یا عقل است یا نقل.
" إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ"- این جمله بیان جمله قبلى است، چون جمله قبلى در معناى این بود که اکثرشان، نه مى‏شنوند و نه مى‏فهمند، و این جمله مى‏فهماند که صرف نشنیدن و تعقل نکردن نیست، بلکه اینان عیناً چون چارپایانند که از سخن جز لفظ و صدایى نمى‏شنوند و معنى را درک نمى‏کنند.
" بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً"- یعنى اینها از چهارپایان هم گمراه‏ترند براى اینکه چهارپایان هرگز به ضرر خود اقدام نمى‏کنند ولى اینها ضرر خود را بر نفع خود ترجیح مى‏دهند، علاوه بر این، چهارپایان اگر راه را گم کنند، مجهز به اسبابى نیستند که به سوى راه حق هدایتشان کند و اگر گمراه شدند تقصیرى ندارند به خلاف این انسانها که مجهز به اسباب هدایت هستند و در عین حال باز گمراهند.
3- 1- ب) وابستگی به غیر خدا
دراین موردقرآن از قوم بنی اسرائیل نام برده است. بنی اسرائیل مردمی نزدیک بین و حس گرا بودند. آنان به سبب اعتماد بیش از حدی که بر حس خود داشتند فریب سامری را خوردندو مجسمه ناتوانی را معبود پنداشتند در حالی که هیچ یک از آثار هوشیاری آگاهی و توانایی در آن دیده نمی‏شد سامری از زینت‏های مردم گوساله‏ای ساخت که صدایی از آن شنیده می‏شدآن گاه به بنی اسرائیل گفت: این گوساله معبود شما و موسی است:« فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوار فَقالُوا هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسى‏ فَنَسِی‏ ؛ پس برای آنان پیکر گوساله‏ای که صدایی داشت بیرون آورد و او و پیروانش گفتند: این خدای شما و خدای موسی است و پیمان خدا را فراموش کردند».
آنان فریب سامری را خوردند زیرا هنگامی که صدای مجسمه را شنیدند آن را نشانه حیات پنداشتند و این نشانه را کافی دانستند. خداوند درباره این عمل بنی اسرائیل این گونه قضاوت می‏کند:«أَ فَلا یَرَوْنَ أَلَّا یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلا وَ لا یَمْلِکُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعا ؛ مگر نمی‏بینند که گوساله پاسخ سخن آنان را نمی‏دهد و به حالشان سود و زیانی ندارد».
این آیه در واقع بنی اسرائیل را سرزنش می‏کند که چرا در مشهودات خود تدبر نکرده‏اند و از خود نپرسیدند که این گوساله چرا از پاسخ سخنان ما عاجز است.چگونه موجودی که سود و زیانی برای ما ندارد و قدرت بر سود رساندن و ضرر زدن ندارد معبود ما باشد؟
پس شناخت سطحی به طور کل مورد نقض قرآن نیست وهمان طور که از نامم پیدا است یک نوع شناخت است اما امان ازآن لحظه ای که به تعبیر شهید بهشتی ، انسان باری را که باید از گرده شناخت عمیق بکشد به دوش شناخت سطحی بگذارد.به عبارت دیگربهای اضافی به شناخت سطحی بدهیم.این جاست که کار خراب می شود.
2- ب ) تکیه صرف برحس وعدم بکارگیری از عقل
انس فراوان با امور حسى موجب مى‏گردد انسان دانسته‏هاى خود را بیشتر از راه حس به دست آورد و یا حتى آنها را در امور حسى منحصر سازد.هر چند به وسیله عقل مى‏تواند به حقایقى بیرون از قلمرو حس دست یابد، انس با طبیعت و مدرکات حسى و تماس سهل و آسان با آنها سبب مى‏گردد که در امور نامحسوس نیز از حس بهره گیرد و در پى امورحسى برود.از همین رو است که اهل حکمت گفته‏اند:«وهم آدمى،او را از تعقل صحیح باز مى‏دارد». همین نکته موجب گشته است که بسیارى از مردمان در برابر دعوت پیامبران به ایمان آوردن به غیب که بیرون از قلمرو حس است مقاومت کنند.قرآن کریم نمونه‏هایى از این نوع سرکشى‏ها را گزارش کرده است.
درقرآن چنین آمده است:«لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَهً؛ ماهرگز به خدا ایمان نمی آوریم مگر اینکه خدارابا چشم خود ببینیم».
وآیه دیگردراین زمینه:«وَقالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فِی أَصْحابِ السَّعِیر؛ دوزخیان)گفتند که اگر ما پیام حق را می شنیدیم یا عقل خود را به کار می انداختیم از اصحاب آتش نمی شدیم».
در همه این آیات چنین می شود برداشت کردکه سطحی نگری عقل انسان را از کار می اندازد.به طوری که عنوان کردند که یکی از عوامل رکود عقل ، سطحی نگری است.از طرفی اگر به معنای عقل در آیات و روایات توجه کنیم، در می یابیم که عقل قوه ای است که قدرت جامع نگری نسبت به دنیا و آخرت را به انسان می دهد و او را قادر می سازد مصالح خویش را در مقیاس حیات مستمر دنیا و آخرت ارزیابی نماید، و مطابق مصالح واقعی خود عمل کند این در حالی است که درویژگی حس جزیی بودن بیان شده است. با این عبارات می توان چنین نتیجه گرفت که بین حس و عقل رابطه ای است . حس در مرتبه پایین تر از عقل است و حس برای رسیدن به شناخت می بایست با عقل همراه شود.
اگر حس گرایى را از موانع معرفت مى‏شماریم، مقصودمان از حس‏گرایى دو چیز است: 1. گرایش فکرى افراطى به ادراک‏هاى حسى و این که منشأ اصلى همه ادراک‏هاى بشرى تنها حس و ادراک‏هاى حسى دانسته شود. 2. گرایش عملى افراطى به ادراک‏هاى حسى که به جاى بهره‏بردارى ابزارى از دانسته‏هاى حسى و وسیله قرار دادن آن براى دستیابى به مراحل بالاى اندیشه و معرفت، چنان در خود آنها غرق گردیم که از اندیشیدن و نتیجه گیرى باز مانیم .
پس راه حس،راه مستقلی نبوده و هیچ گاه به تنهایی ارزش علمی ندارد،آنچه به حس ارزش می دهد همان شناخت عقلی است. حس تنها سطح اشیاء را درک می کند واگر ادراکات عقلی پا در میانی نکنند پی بردن به حقیقت امکان پذیر نیست .
3- ب)فقدان یقین در معرفت حسی
معرفت حسی هرگز یقین آور نیست ؛ زیرا آنچه را که حس ادراک می کند تنها در ظرف اثبات است یعنی ما با حس می فهمیم که مثلاً نور موجود است،لیکن این مقدار که با دیدن نور حاصل می شود هرگز موجب یقین به وجود نور نمی گردد. یقین به وجود نور وقتی حاصل می شود که ما امتناع اجتماع نقیضین را به عنوان یک اصل عقلی شناخته و بر اساس آن قیاس استثنایی تشکیل داده و نتیجه قطعی و یقینی از آن به دست آوریم.به این صورت که گفته شود نور را با حس مشاهده می کنیم پس موجود است و هر شیئی یا موجود است و یا معدوم ، یعنی اجتماع وجود و عدم یک شیء در آن واحد محال است ، پس عدم آن نور مشاهده شده مستحیل است در نتیجه وجود آن ضروری است ، یعنی ما یقین داریم که نور موجود است.
ملاحظه می کنیدکه در یقین به ساده ترین مطالب محسوس ، نیازمند به استعانت از تکیه گاهی عقلی هستیم؛ زیرا در صورت عدم اعتماد به این اصل عقلی که همان استحاله اجتماع نقیضین است هرچند برخی از امور را ادراک می کنیم اما هیچ راهی برای جزم یقینی به موجود بودن آن وجود ندارد ، چون در این فرض احتمال معدوم بودن آن امر نیز موجود است و با احتمال معدوم بودن ، یقین به موجود بودن حاصل نمی شود.پس اصل استحاله اجتماع نقیضین تکیه گاه یقین به محسوسات است و حال آن که استحاله یک امر ، یعنی امری که محال است اتفاق بیافتد، محال است که با احساس نیز ادراک شودو این خود دلیل برعقلی بودن این اصل و غیر حسی بودن آن است.
دلیل دیگر بر این که حس هرگز موجب تحصیل علم و یقین نمی شود این است که حس فقط تصور را به نفس عطا می کندو اما آنچه که تصور مفردات را جمع بندی کرده و به صورت قضیه در می آوردو بین آنها حکم می کند ذهن آدمی است.خطا و صواب نیز متعلق به حکم است و جایی که حکم نیست خطا یا صوابی وجود ندارد.
پ - راهکار
حال با این اوصاف آیا واقعاً می توان درمسیر معرفت شناسی فقط به حس اکتفا کرد؟پس باید چه کرد ؟ قرآن چه راهکارهایی را به ما نشان می دهد؟
1- پ )توجه به سایرابزار شناخت( نه صرف شناخت حسی )
قرآن اگرچه حس را ازابزار شناخت می داند؛ منتهی صرف آن را برای شناخت کافی نمی داند.
خداونددر سوره مبارکه نحل مى‏فرماید:
«وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُون‏ ؛ اوست خدایى که شما را از شکمهاى مادرانتان بیرون آورد در حالى که شما هیچ چیز نمى‏دانستید، یعنى از نظر شناخت هیچ چیز را نمى‏شناختید، بى‏شناخت بودید و براى شما گوش و چشمها و دیده‏ها قرار داد».
در میان حواسّ انسان، آن حواسى که بیش از همه در شناسایى تأثیر دارد، چشم و گوش است. لامسه و ذائقه و شامّه هر کدام مى‏شناسد ولى چند قلم کوچک را. بوعلى معیار خوبى به دست مى‏دهد، مى‏گوید: شما لغتهایى که مربوط به‏مشمومات است پیدا کنید، لغتهاى مربوط به مذوقات و چشیدنیها را پیدا کنید، لغات مربوط به ملموسات را هم پیدا کنید، بعد لغات مربوط به مبصرات و مسموعات را پیدا کنید، مى‏بینید در باب مبصرات و مسموعات هزاران لغت است، بلکه اغلب محسوسات ما محسوسات بصرى و سمعى است.
قرآن هم این جا آن دو حاسّه مهم را ذکر کرده؛ بعد از اینکه مى‏گوید شما آمدید به این دنیا در حالى که هیچ چیز نمى‏دانستید، مى‏گوید: « وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ » به شما چشم و گوش داد، حواس داد، یعنى ابزار دانستن داد؛ نمى‏دانستید، نمى‏شناختید، این ابزار را داد که بشناسید« وَ الْأَفْئِدَهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُون ». آیا قرآن فقط به حواس قناعت کرد؟ نه، پشت سرش آن چیزى [را ذکر مى‏کند] که در اصطلاح قرآن به آن «لبّ» و یا «حجر» گفته مى‏شود (و هر زبانى حق دارد هر لغتى را به جاى آن به کار ببرد)، آن چیزى که مرکز تفکر است. گاهى مى‏گوید افرادى دل ندارند (معلوم است که منظور این قلب طبّى و گوشتى نیست). «و خدا براى شما دلها قرار داد» بعد از چشم و گوش، دل را ذکر مى‏کند؛ یعنى همان قوّه‏اى که تجزیه و ترکیب مى‏کند، تعمیم مى‏دهد، تجرید مى‏کند؛ قوه‏اى که نقش بسیار اساسى در شناخت دارد.
2- پ )دقت و تامل در امور
در بررسی روحیات افراد اجتماع به این واقعیت دست می یابیم که بیشترافراداجتماع در برخورد با مسائل و امور مثل دادو ستدو ازدواج و خرید خانه و غیره در تصمیم گیری ها مسائل را بادید سطحی ارزیابی می نمایندو چون سطحی موضوعات را ارزیابی نموده اندآثارندامت و پشیمانی پس از گذشت مدت زمانی کوتاه در آنان مشهود می گردد ونوعاً هم به اشتباه خود اقرارو اعتراف می نمایند.
تنها عده معدودی از افراداجتماع هستند که درتصمیم گیری ها علاوه بر این که ظواهرامور رادرنظر می گیرندهمه ابعادآن را عمیقاً مورد مطالعه قرار می دهند و سرانجام وقتی به نکات مثبت در ظاهر و عمق آن موضوع وقوف یافتندبه انجام آن اقدام می نمایند.
اولین فائده این نوع تصمیم گیری ها اینکه این عده از افراد عوارض کارهای شتاب زده و تصمیمات عجولانه برکنار مانده هرگز خویشتن را شماتت نخواهند کرد.
این چنین بررسی و ارزیابی را دقت گویند در زبان عرب کلمه «دقیق» به «آرد» گفته می شودو تردیدی نداریم که آرد چیزی است که ذرات آن ریز ریز شده است از همین نظر هر کسی کاری را که می خواهدانجام دهد اگر همه ابعاد آنرا ریز ریز کرده و همه ذرات آنرا مورد بررسی قرار دهدچنین شخصی را دقیق گویند.
خداونددر قرآن مجید انسانهارا به تفکرواندیشیدن و دقت وریز بینی فرا خوانده است.یکی از آیاتی که درس تأمل و دقت را به انسان ها میآموزد در سوره بقره آیه 219 آمده است:
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما وَ یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُون؛ای پیامبر از تو درباره شراب و قمار سوال می کنند در پاسخ به آنان بگودر این دو گناه بزرگی است و همچنین برای مردم منافعی نیز وجوددارد ولکن گناه این دو از منافع آن بزرگتر است.
از این آیه به نکاتی می توان پی برد:
1- در هیچ موضوع و امری نباید به طور سطحی قضاوت کرد؛بلکه همه ابعادآن چیز را باید مورد بررسی ومداقه قرار داد.
2- در بررسی موضوعات باید واقع بینانه قضاوت کرد. با این که قمار و شراب ام الخبائث هستند ولی پروردگار متعال منافع سطحی و صوری این دورا از نظردور ندانسته به وجود آنها اقرار و اعتراف می نمایدبنابراین در قضاوت ها نبایدبه نفی و اثبات ها تنها بر محورخاصی تکیه کرد و به عبارت روشن تری همه انسان ها وهمه چیزها این طورنیستند که فاقدنفع و ارزش باشندو بالاخره هر چیزی و هر کسی کمال و خاصیت خاصی را دارا می باشد.
حال این بحث پیش می آید که ارتباط عقل با دقت چگونه است؟ در پاسخ باید اشاره کردکه هر قدر توان عقلی قوی تر باشد دقت و امعان نظر در مسائل وسیع تر گسترده تر انجام می گیرد.به عنوان مثال کودک پیش از این که عقلش پرورده گردد مسائل خود را تنها در بعد افکار کودکانه ارزیابی مینمایدو از سایر مسائل اصولی و منطقی برکناراست به همین نسبت انسان های بزرگسال که از عقل پرورده محروم هستند آنان نیز مسائل را بادیدگاه های عقل خودمورد مطالعه
قرارمی دهندو همانندکودکان به رویای خاصی از مسائل توجه می نماینددرحالی که انسان های متعالی که دارای عقل پرورده ای هستنددرهمه امورمسائل را ازابعادوسیع مورد ارزیابی خود قرارمی دهنددر نتیجه همه ابعاد آن موضوع ریز ریزشده بیشتریا کل اجزای آن شناسایی می گردد. نتیجه آن که برای امعان نظرکامل در مسائل باید فکرو عقل خودرا پرروده کرده باشیم تا امکان دقت در ما به وجود آید.
در قرآن کلمه«بصیر»زیاد بکار رفته است بدیهی است که کلمه بصیردر برابر اعمی قرار داده شده و کاملاً روشن است که منظور از اعمی شخص کور و نابینا نمی باشد ،بلکه منظور کوری دل و باطن است. به همین نظر منظور از بصیر داشتن چشم و بینایی ظاهری نیست . بلکه منظور بینش و خرد است یعنی شخص خردمند از مرزعه دنیا برای آخرت توشه فراهم می آوردو شخص احمق و بی خردبرای خود دنیا توشه برمی گزیند.
پس در حقیقت بینای واقعی کسی است که هرچه می شنود درباره آن تفکر و اندیشه می نمایدو بینای واقعی کسی است که وقتی نگاه می کند درباره اش اندیشه و تفکر می نماید.منظور از اندیشدن یعنی ریز ریز کردن اجزای آن و این همان معنا و مفهوم دقت کردن است.
از آنجایی که شناخت حسی ، شناخت سطحی است و به عمق وجود پی نمی بریم پس باید به سراغ شناخت دیگری رفت و از این شناخت به ظاهر اجتناب کنیم.
3- پ) تبدیل شناخت سطحی به تعمقی( تعقلی)
انسان یک رابطه ابتدائی و مستقیم با عالم عین دارد که همان رابطه احساسی است. بعد از مرحله احساس، این خود ذهن است که در درون خودش احساس را تا مرحله تعقل و شناخت احساسی و سطحی را تا مرحله شناخت منطقی و عمقی بالا می برد. اینجاست که مشکل بزرگ به وجود می آید و آن اینکه مرحله دوم چگونه می تواند اعتبار داشته باشد؟
تا در مرحله شناخت سطحی هستیم جای اشکال و تردید نیست؛ چون شناخت سطحی معلول رابطه مستقیم دستگاه ادراکی من با عالم عین است. (انسان در مرحله شناخت سطحی) مثل یک دستگاه دوربین فیلمبرداری است که در مقابل یک صحنه قرار می گیرد و از آن آنچنان که هست عکس برمی دارد.مرحله بعد یعنی مرحله تفکر- مرحله شناخت منطقی - که شناخت ما ، هم عمقی است و هم وسیع و گسترده و این در حالی است که این گستردگی را خود ذهن انجام می دهد معلول رابطه ذهن با خارج نیست. ذهن در درون خودش یک نوع عملیاتی انجام می دهد که شناخت سطحی تبدیل به شناخت منطقی می شود، شناخت از یک درجه پائین به یک درجه بالا می رود در حالی که هیچ مربوط به رابطه مستقیم ذهن با عین نیست. مثل این است که یک دستگاه عکسبرداری از صحنهای عکس بردارد، بعد عکاس در تاریکخانه عکاسی یک سلسله چیزها را برعکس بیفزاید. مثلاً اگردرمقابل دوربین ده نفر قرار گرفتهاند و عکس برداشته شده است،عکاس در تاریکخانه،این ده نفر را تبدیل به هزار نفر، بلکه تبدیل به نامتناهی کند.
ذهن، این دستگاه خارق العاده و عجیب - که تعبیر عکسبرداری برایش کوچک است - با دستگاههای فیلمبرداری خودش (یعنی با حواس) از یک عده معدود و محدود عکسبرداری می کند، سپس در تاریکخانه خودش این فیلم را که مربوط به یک صحنه کوچک است به یک صحنه بزرگ و وسیع و در حد نامتناهی گسترده تبدیل می کند در حالی که اعتبار آن ندیده ها و گسترده شده ها - که خود ذهن (قطع نظر از خارج با عمل تعمیم به آنها دست یافته است) از اعتبار آن مقداری که این دستگاه فیلمبرداری فیلم برداشته است یک ذره کمتر نیست، بلکه برابر است.
در خلال و لابلای هر شناسایی منطقی تجربی یک شناسایی تعقلی قیاسی استدلالی محض وجود دارد که آن، تکیه گاه شناسایی تجربی است. بنابراین عقل بر تجربه تقدم پیدا می کند، یعنی اگر شناسایی عقلی برهانی که متکی بر بدیهیات اولیه است نبود، شناسایی تجربی منطقی محال بود وجود پیدا کند...ذهن می تواند شناخت را توسعه و گسترش دهد و منبسط کند. از این حیرت انگیزتر و اعجاب آورتر این است که ذهن نه تنها در ابعاد طول و عرض، شناخت را گسترش می دهد بلکه قدرت دارد در یک بعد دیگر نیز شناخت را توسعه دهد که ما آن را " شناخت عمقی " اصطلاح می کنیم؛ همان که اسمش را شناخت "استنباطی" گذاشتیم. مسأله خداشناسی در این بعد از شناخت توجیه می شود.
این نوع شناخت تعقلی همان است که قرآن کریم از آن تعبیر به " آیه " کرده است. مانند این آیه که در قرآن آمده است:«وَمِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْعالِمِین‏ ؛و یکی از آیات قدرت الهی خلقت آسمانها و زمین و یکی دیگر اختلاف زبانها و رنگ های شما آدمیان است. در این عبرتهایى است براى دانایان».
و یا آیه شریفه: «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُون‏ ؛ و بکی از آیات لطف الهی آن است که برای شما از جنس خودتان جفتی بیافرید که در بر او آرامش یافته و با هم انس گیرید و میان شما رأفت و مهربانی برقرار فرمود. در این عبرتهایى است براى مردمى که تفکر مى‏کنند».
قرآن تمام عالم طبیعت را یکسره آیه و نشانه برای شناخت ماوراء طبیعت می خواند.اکثر معلومات ما در جهان، به اصطلاح قرآن " معلومات آیه ای " است. اگر شما می گوئید فلان کس آدم خوبی است، خوبی او را نمی توانید احساس کنید. نمی توانید آزمایش کنید (اما) کارش را که آیه خوبی است می بینید.پس اکثرشناختهای ما در جهان،شناختی است که نه حسی مستقیم است(یعنی همان شناخت احساسی سطحی)ونه منطقی علمی تجربی که خود موضوع، قابل تجربه و آزمایش باشد بلکه احساس ما به آیه های شی ء تعلق می گیرد ولی ذهن ما همواره از آیات و آثار، مؤثررا در ورای آن می بیند.
نتیجه ای که از ژرف اندیشی (عمق نگری به جای سطحی نگری) حاصل ما می شود چیست؟
1- 3- پ ) عرفان ( شناخت حقیقی)
«وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ ؛ و این گونه، ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین‏کنندگان باشد».
بنابراین کلمه «ملکوت» مجازاً به معناى هر چیزى مملوکى که در آسمانها و زمین است بکار رفته است.
امام باقر(علیه السلام) فرمود: خداوند از روى زمین‏ها و آسمانها پرده را از برابر دیدگان ابراهیم خلیل(علیه السلام)برداشت تا هر چه در زمینها و زیر آنها بود و آسمانها و فرشتگان و حمله عرش را دید.
«وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ »: اینها را بدین جهت به ابراهیم نمایاندیم تا یقین کند که خداوند آفریدگار و مالک آنهاست.
شک نیست که ابراهیم یقین استدلالى و فطرى به یگانگى خدا داشت؛ اما با مطالعه در اسرار آفرینش این یقین به سر حد کمال رسید. همانطور که ایمان به معاد و رستاخیز داشت ولى با مشاهده مرغان سر بریده‏اى که زنده شدند، ایمان او به مرحله" عین الیقین" رسید.
قرآن کریم براى علم یقینى به آیات خداوند، آثارى برشمرده است که یکى از آن آثار این است که پرده حواس، از روى حقایق عالم کون کنار رفته و از آنچه در پس پرده محسوسات است آن مقدارى که خدا خواسته باشد، ظاهر مى‏شود.
پس حضرت ابراهیم با عمق نگری که به ملکوت آسمان و زمین داشت واز خداوند طلب کرد به حقایق و شناختی رسید که برای دیگران این امر مقدور نبود.پس می توان نتیجه گرفت که با شناخت سطحی و ظاهری نمی توان به این مقامات رسیدبرای رسیدن به مقامات عالیه و مکشوف شدن حقایق می بایست به امور عمقی نگریست.
بخش دوم- محدودیت وخطای عقل
الف- ماهیت و چیستی عقل
همان طور که قبلاً بدان اشاره شد به غیر از حس ، عقل نیز یکی دیگر از ابزارهای شناخت هست.انسان برای شناختن، به نوعی تجزیه و تحلیل و گاهی به انواع تجزیه و تحلیل نیاز دارد. تجزیه و تحلیل، کار عقل است.
مفهوم عقل نیز دارای معنای لغوی و اصطلاحی است. عقل در لغت به معنای ربط است. عَقَل الدابه: ای ربطها . حیوان را بست ، زنجیر کرد .نقیض جهل . عقل به معنای ربط ، بر نیرویی که حقیقت را درک می کند اطلاق شده است و این اطلاق به لحاظ نوعی علاقه ارتباط با معنای لغوی آن است وآن این که درک حقیقت پابندی برای جهل است و مانع از آشکارشدن و جولان دادن آن می شود و نفس جاهل مانند حیوان سرکشی است که اگر پابند به آن زده نشود متحیرو سرگردان می تازدو آدمی را به هر سو که بخواهد می کشاند. پس به وسیله نیرویی که حقیقت را درک می کندبایدعقال شود. به همین جهت به آن نیروی درک کننده حق و حقیقت ، عقل گفته شده است.
درتعریف اصطلاحی عقل می شود چنین ذکر کرد:

پژوهش

دسته‌بندی نشده

No description. Please update your profile.

LEAVE COMMENT

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.