بانک پایان نامه های روانشناسی

بانک پایان نامه های ارشد - رشته روانشناسی - پایان نامه روانشناسی بالینی,پایان نامه روانشناسی عمومی,پایان نامه روانشناسی بالینی,پایان نامه روانشناسی کودکان,پایان نامه روانشناسی استثنائی-با فرمت ورد - متن کامل-

بانک پایان نامه های روانشناسی

بانک پایان نامه های ارشد - رشته روانشناسی - پایان نامه روانشناسی بالینی,پایان نامه روانشناسی عمومی,پایان نامه روانشناسی بالینی,پایان نامه روانشناسی کودکان,پایان نامه روانشناسی استثنائی-با فرمت ورد - متن کامل-

پژوهش user7-96

4-1 بررسی تطبیقی اسطوره‌های شفابخشی و زنده کردن مردگان 4-1-1 سنت سبالدوس4-1-2 سنت پیتر آتروایی4-1-3 امپدوکلس4-1-4 معبد تاراپبث4-1-5 سنت زنوبیس4-1-6 ایلیاه4-1-7 الیشاع4-1-8 پطرس حواری4-1-9 پولس حواری4-1-10 مار سمعان اصغر4-1-11 آفاق خواجه4-1-12 آپولونیوس تیانایی4-1-13 مدئا4-1-14 بران4-1-15 مدوزا4-1-16 عیسی4-2 به آسمان رفتن4-2-1 […]

  

سایت دانلود پژوهش ها و منابع علمی

سایت دانلود پژوهش ها و منابع علمی دانشگاهی فنی تخصصی همه رشته ها – این سایت صرفا جهت کمک به گردآوری داده ها برای نگارش پژوهش های علمی و صرفه جویی در وقت پژوهشگران راه اندازی شده است

پژوهش user7-96

پژوهش user7-96

پژوهش user7-96

4-1 بررسی تطبیقی اسطوره‌های شفابخشی و زنده کردن مردگان
4-1-1 سنت سبالدوس
4-1-2 سنت پیتر آتروایی
4-1-3 امپدوکلس
4-1-4 معبد تاراپبث
4-1-5 سنت زنوبیس
4-1-6 ایلیاه
4-1-7 الیشاع
4-1-8 پطرس حواری
4-1-9 پولس حواری
4-1-10 مار سمعان اصغر
4-1-11 آفاق خواجه
4-1-12 آپولونیوس تیانایی
4-1-13 مدئا
4-1-14 بران
4-1-15 مدوزا
4-1-16 عیسی
4-2 به آسمان رفتن
4-2-1 به آسمان رفتن در فرهنگ ایرانی
4-2-1-1 جمشید
4-2-1-2 زرتشت
4-2-1-3 گشتاسب
4-2-1-4 کرتیر
4-2-1-5 ارداویراف
4-2-2 به آسمان رفتن در فرهنگ ملل دیگر
اتنه
نمرود
باروک
پولس حواری
زوستریانوس
سیمون مغ
اشعیای نبی
خاخام اکیبا بن یوسف
اولیور راهب مالمزبری
بلادود شاه بریتون‌ها
عرب قسطنطنیه
یوان هوانگ تو
آباریس
4-3 عشق نامادری به ناپسری ..........
4-4 کشتن حیوان مقدّس و گرفتار شدن به نفرین ابدی
5. فصل پنجم کاووس در ادب فارسی
5-1 مقدمه
5-2 شاعران
5-2-1 رودکی
5-2-2 فرخی
5-2-3 منوچهری
5-2-4 ناصر خسرو
5-2-5 قطران تبریزی
5-2-6 خیام
5-2-7 عثمان مختاری
5-2-8 سنایی
5-2-9 انوری
5-2-10 خاقانی
5-2-11 نظامی
5-2-12 عطار
5-2-13 مولانا
5-2-14 حکیم زجاجی
5-2-15 امیر خسرو دهلوی
5-2-16 خواجوی کرمانی
5-2-17 حافظ
5-2-18 سلمان ساوجی
5-2-19 عبید زاکانی
5-2-20 شمس الدین محمّد کوسج
5-2-21 سلیمی جرونی
5-2-22 بیدل شیرازی
5-2-23 قاآنی شیرازی
5-2-24 عرفی شیرازی
5-2-24 قاآنی شیرازی
6. فصل ششم نتیجه‌گیری
فصل نخست
مقدمه و کلیات

1-1 سرآغاز
در متون حماسی ما و به‌ویژه شاهنامه‌ی فردوسی که منسجم‌ترین، مفصّل‌ترین و درعین‌حال مشهورترین مجموعه‌ی حماسی ایرانیان است، تنها با حماسه سروکار نداریم بلکه اسطوره، حماسه و تاریخ هر سه از ارکان تشکیل دهنده‌ی آن هستند. جالب این‌جاست که با وجود تفکیک شدن شاهنامه به سه دوره‌ی اساطیری، حماسی و تاریخی از سوی دانشمندان، در هریک از این دوره‌های یاد شده نیز به اسطوره، حماسه یا تاریخ صرف برنمی‌خوریم. مثلا قسمت اساطیری شاهنامه آمیخته با حماسه و حتی رگه هایی از حقایق تاریخی است. (مانند تقسیم جهان توسط فریدون میان سه پسرش که اشاره به واقعیت تاریخی جدایی اقوام آریایی از یکدیگر دارد.) و بخش حماسی آن مشحون از اسطوره است و گاه رد پای تاریخ هم در آن دیده می‌شود. بخش تاریخی نیز از حماسه و حتی اسطوره خالی نیست. شخصیت‌های شاهنامه نیز این چنین‌اند. مثلا یک شخصیت کاملاً تاریخی مانند اردشیر هم نمی‌تواند فارغ از جنبه‌های اسطوره‌ای باشد.(داستان کرم هفتواد و ....)
تجزیه و تحلیل شخصیت‌های برجسته‌ی شاهنامه از این دیدگاه و جداسازی جنبه‌های اسطوره‌ای، حماسی و احیانا تاریخی این شخصیت‌ها از یکدیگر همراه با نگاه به دیگر روایات مربوط یا مشابه با ایشان در دیگر منابع داخلی و خارجی (اساطیر و حماسه‌های ملل دیگر) کاری است که تاکنون به طور کامل و مستقل انجام نشده و تحقیق در این‌باره می‌تواند، بسیاری از ابهامات را از ذهن‌ها زدوده، پرسش‌های متعددی را به پاسخ نزدیک و نظریات تازه‌ای را در حوزه‌های اسطوره، حماسه و مبحث تبادل یا توارد فرهنگی ملل مطرح سازد.
یکی از مهم‌ترین و مشهور‌ترین شاهان و شخصیت‌های شاهنامه کیکاووس است. بنا بر اوستا او یکی از هفت «کوی» آغازین است که به روان ایشان درود فرستاده شده. بنا بر متون فارسی میانه‌ی زرتشتی (پهلوی) مانند مینوی خرد، کیکاووس در کنار جمشید، فریدون و گرشاسب یکی از معدود کسانی است که قرار بوده جاودان باشند امّا چون اهریمن ایشان را می‌فریبد و دست به گناه می‌زنند میرا می‌شوند. کارهای ناشایست و گناهان کاووس هم بسیارند؛ از جمله حمله‌ی بیهوده و بی‌خردانه به مازندران و‌هاماوران، رفتن بی‌اجازه به آسمان که از نظر دینی بزرگترین گناه اوست؛ کشتن «اوشنر دانا» وزیر کاردانش، کشتن گاو مقدس «هدیوش» که مرز میان ایران و توران را مشخص می کرد؛ جفای ناجوانمردانه در حق رستم و سهراب و ظلم در حق سیاوش و... البتّه همانگونه که گفته شد نابخشودنی‌ترین گناه کاووس که موجب میرایی و و از دست دادن فره‌ی کیانی گردید؛ رفتن بی‌اجازه و گستاخانه‌اش به آسمان باشد.
در هیچ جای شاهنامه کیکاووس اگرچه تا زمانی از زندگیش پادشاهی فره مند، پرقدرت و با شکوه است امّا هرگز شخصیّتی دوست داشتنی نیست. در دوران‌های بعد و حتّی در زمان حیاتش دوست و دشمن و حتّی راوی، او را کم‌خرد و حتّی دیوانه و فریب‌خورده‌ی دیوان قلم‌داد کرده و پس از او نیز اعمال نابخردانه‌ی شاهان و بزرگان را مشابه بی‌خردی‌های او قلم‌داد کرده‌اند. جالب است که گاه خود کاووس نیز با وجود کبر شاهانه اش به کم‌خردی و یا تندی خویش در نزد پهلوانانش مجبور به اعتراف گشته و پوزش می‌خواهد. در زیر به موارد متعدد اشاره های شاهنامه به بی خردی کاووس می پردازیم:
در پایان کار کیقباد هنگام فرا رسیدن مرگ، وی کاووس را که ارشد فرزندان و جانشینش است را فرا می‌خواند و به او وصیت می‌کند که دادگر و پاک‌دین باشد و مراقبت کند که سرش به دام آز گرفتار نگردد. فحوای وصایای کیقباد به کیکاووس را می‌توان کوشش راویان دانست در اعلام برائت کیقباد از کارهای نابخردانه‌ی فرزند و جانشینش و شاید آشنا کردن مخاطب با شخصیت نامتعادلی که به زودی شاه می‌شود. (شاهنامه، ج2 ، 1387: 74-75)
در آغاز پادشاهی کاووس در شاهنامه، فردوسی با استفاده از صنعت براعت استهلال او را شاخه‌ای بد که از بیخ نیک برخاسته، یعنی فرزند ناخلف کیان معرفی می‌کند که حتّی باعث افکندن نام و فرّ پدر خویش گشته است که با این وجود پدر و دودمان او از گناهان وی مبرّا هستند. (همان، 76)
هم‌چنین کاووس تنها شاهی‌ست که به خاطر بی‌خردی و بیدادی که می‌ورزد در همان زمان حیاتش پهلوانان وی گاه جرأت می‌کنند که حتی در مقابلش با او به عتاب و درشتی سخن گویند و پشت سرش از او بدگویی کنند.
نخستین بار هنگامی که کاووس قصد رفتن به مازندران می‌کند بزرگان ایران‌زمین برای زال پیغام می‌فرستند که اهریمن کاووس را از راه راست منحرف کرده است و از او برای منصرف کردن شاه کمک می‌طلبند. ایشان کاووس را ناسپاسی معرفی می‌کنند که گنج بی‌رنج او را از راه به در کرده و سرانجام رنج‌های پیشینیان را به باد خواهد داد. (همان، 79) زال نیز هنگام رسیدن نزد بزرگان ایران به طور تلویحی کاووس را جوانی بی‌تجربه می‌خوانند که اگر به پند پیران عمل نکند روزگار او را گوش‌مالی خواهد داد. (همان، 80)
پس از سقوط کاووس از آسمان، هنگامی که بزرگان ایران در جست‌وجوی کاووس برای نجات و بازگرداندن او هستند گودرز به رستم می‌گوید که در تمام زندگی‌اش شاهی چون کاووس بی‌خرد و دانش و ... ندیده است و هنگامی که پهلوانان کاووس را پیدا می‌کنند با خشم، پرخاش و نکوهش‌گری به سراغش می‌روند و گودرز مقابل دیدگان همه به کاووس می‌گوید که تو شایسته‌ی حکومت در شارستان نیستی بلکه بیمارستان برایت بهتر است و او را سرزنش می‌کند که این سومین باری‌ست که با بی‌خردی دردسر درست می‌کنی و تجربه نیاندوختی! (همان، 154)
هنگامی که کاووس گیو را برای فرا خواندن رستم به جنگ با سهراب به سیستان گسیل می‌دارد؛ به دنبال تعلل چند روزه‌ی رستم گیو برای تشویق او به حرکت، کاووس را تند و ناهشیار می‌خواند.(همان، 365) پس از رسیدن رستم و گیو به خدمت کیکاووس به دنبال خشم گرفتن وی بر آن‌ها رستم به بدترین شیوه‌ی ممکن با کاووس سخن می‌گوید؛ همه‌ی کارهای او را بدتر از یکدیگر قلمداد کرده و به کاووس می‌گوید تو درخور شهریاری نیستی. هم‌چنین هنگام بیرون آمدن از دربار وجود کاووس را در برابر عظمت خشم خود ناچیز می‌انگارد و برخلاف سنّت همیشگی می‌گوید که من بنده‌ی شهریار نیستم بلکه بنده‌ی خداوند هستم! (همان، 200-201) پس از قهر کردن رستم، هنگامی که نامداران ایران نزد گودرز می‌روند تا کاووس را سر عقل آورده و رستم را بازگرداند؛ ایشان آشکارا کاووس را دیوانه می‌خوانند. (همان) گودرز که نزد کاووس می‌رود؛ ضمن یادآوری جان‌فشانی‌های رستم برای کیکاووس در مازندران و ‌هاماوران، دستور کاووس در بر دار کردن رستم را گزافه شمرده و این‌گونه سخن گفتن از جانب شاهان را نبایسته می‌داند و به طور ضمنی به کاووس می‌گوید که تو بی‌خردی! (همان، 203) هنگامی که پهلوانان ایران برای دل‌جویی به دنبال رستم می‌روند به او می‌گویند که کاووس را بی‌مغز و دم‌دمی مزاج است. (همان، 204) رستم نیز در جواب این پهلوانان کاووس را نزد خود در حد مشتی خاک می‌داند که سرش را سیر و دلش را پر کرده است. (همان) پس از بازگشتن رستم، به محض وارد شدن او از در، کیکاووس از جا بلند شده، عذرخواهی کرده، به تندی آمیخته در ذاتش معترف گشته و از سر پشیمانی می‌گوید: «خاکم اندر دهن!» (همان، 205) سهراب نیز در میدان جنگ به تندی و تحقیر با کاووس سخن می‌گوید امّا از آن‌جا که سهراب دشمن کاووس است چندان عجیب نمی‌نماید. (همان، 220) سپس کاووس وحشت‌زده توس را برای آوردن رستم به نبرد با سهراب به چادرگاه رستم گسیل می‌دارد و رستم پس از شنیدن پیغام با حسرت از کاووس گله می‌کند که تنها او را برای رزم فرا می‌خواند. (همان، 221) پس از زخمی شدن سهراب و خودداری کاووس از فرستادن نوش‌دارو برای رستم، گودرز که دست خالی و شرمنده سوی رستم بازگشته خوی بد شهریار را دایمی و جانش را تاریک می‌خواند. (همان، 243)
در داستان سیاوش هنگامی که کاووس به او دستور عهدشکنی و کشتن اسیران بی‌گناه توران را می‌دهد؛ سیاوش پنهانی با بهرام و زنگه انجمن کرده و از خوی بد شهریار، آزارهایش بدو و جنگ‌طلبی‌اش می‌نالد. (همان، ج3، 67)پیران و افراسیاب نیز هنگام گفت‌وگو با یکدیگر کاووس را خام‌گفتار، بدخوی، بدرای و پیرسر می‌خوانند که این‌ها نه از سر حسادت دشمنانه که حقیقتی‌ست تلخ. (همان، 71-74) افراسیاب در نامه‌ای که در آن سیاوش را به توران دعوت می‌کند به بی‌مهری کاووس نسبت به سیاوش اشاره می‌نماید. (همان، 75)پس از این‌که افراسیاب و سیاوش ملاقات می‌کنند افراسیاب شیفته‌ی او می‌شود و نزد پیران کاووس را بی‌خرد قلمداد می‌کند که توانسته است دوری چنین فرزندی را شکیب بیاورد. (همان، 83) پس از کشته شدن سیاوش در توران، رستم کاووس را مورد عتاب و سرزنش قرار داده و علّت این بلا را خوی بد او و فرمان‌برداری‌اش از سودابه می‌داند و او را شاهی قلمداد می‌کند که ‌اندیشه‌اش بسیار کوچک‌تر از بزرگی‌اش است و مرگ کاووس را به فرمان‌برداری او از زن بهتر می داند. (همان، 171)
پس از حمله‌ی رستم به توران برای کین‌خواهی سیاوش و اقامت و تاراج هفت ساله‌ی او در توران، بزرگان ایران که در این لشکرکشی هم‌راه او بودند رستم را از ضدحمله‌ی افراسیاب به ایران بر حذر می‌دارند زیرا که کاووس که پیر و بی‌فرّ گشته و توان مقابله با او را ندارد. (همان، 195) پس از هفت سال جست‌وجو هنگامی که گیو در توران کیخسرو را می‌یابد؛ کیخسرو از احوال ایرانیان و کاووس می‌پرسد و گیو از همه چیز از جمله بی‌فرّه شدن کاووس و ویرانی ایران به دنبال نداشتن شاهی فرهمند سخن می‌گوید. (همان، 208)
پس از کناره گیری کاووس و بر تخت نشستن کیخسرو، رستم برای او در مورد شهری در زابل می‌گوید که منوچهر آن را گشود امّا به سبب پیرسر و بی‌فرّه شدن کیکاووس، دوباره خراج‌گزار تورانیان شد. (شاهنامه، ج 4، 1388 : 23 ) در شاهنامه هنگامی که کیخسرو بر کشته شدن فرود به دست توس تأسف می‌خورد او را اسپهبد دوران بداختر کاووس قلمداد می‌کند. (همان، 88 ) در پایان جنگ دوازده رخ هنگامی که کیخسرو به انتقام پدر فرمان به قتل گروی زره می‌دهد کاووس را در کشته شدن سیاوش مقصّر می‌داند. (همان، جلد 5 ، 1378: 228 ) زمانی که کیخسرو یک سال در کنگ‌دژ مسکن می‌گزیند سران ایرانی او را از حمله‌ی افراسیاب به ایران بیمناک می‌سازند و کاووس را که در ایران حاضر است بی‌فرّه و بی‌خاصیت قلمداد می‌کنند. (همان، 355) در یک جا نیز کیخسرو دعا می‌کند که مانند کاووس، ضحّاک و جم هوای نفس بر وی غلبه نکند.(همان، 382) هنگامی که کیخسرو عزم رها کردن پادشاهی و رفتن به به کوه می‌کند بزرگان ایران به زال نامه می‌نویسند و ابراز نگرانی می‌کنند که مبادا کیخسرو نیز مانند کاووس فریب دیوان را بخورد و از راه راست منحرف شود.(همان 385) هنگامی که زال کیخسرو را نصیحت می‌کند که که از پادشاهی کناره نگیرد و به کوه نرود. زال رفتار کیخسرو را با به آسمان رفتن نابخردانه‌ی کاووس مقایسه کرده و به نوعی کیخسرو را نبیره‌ی کاووس و افراسیاب و صاحب برخی صفات ناشایست ایشان قلمداد می‌کند. (همان، 393-294) و تنها همین یک بار است که کیخسرو به دفاع از کاووس پرداخته و در پاسخ زال، به آسمان رفتن کاووس را از بلندنظری او می‌داند! و او را از گناهکار بودن در این امر مبرّا می‌سازد که البته این سخن کیخسرو درواقع در دفاع از عمل خودش است. (همان 316) و در ادامه هنگامی خود را مانند کاووس و جمشید مستعد گناهکار شدن می‌داند که مانند ایشان در ناز و نعمت به مدت طولانی سلطنت کند.(همان) کیخسرو هنگام رفتن به کوه ضمن یادآوری زودگذر بودن دنیا به ایرانیان، از کاووس به عنوان یکی از شاهان با فرّ و شکوه که دیگر از ایشان چیزی به جا نمانده یاد می‌کند. (همان 399)
پس از ناپدید شدن گیو و بیژن به همراه کیخسرو در کوه گودرز زبان به شکوه از کاووس و تبارش می‌گشاید و ایشان را مسبب از بین رفتن فرزندان خود قلمداد می‌کند. (همان 415)
در داستان رستم و اسفندیار هنگامی که گشتاسب می‌خواهد اسفندیار را به نبرد با رستم راضی کند به گناهکار شدن کاووس با وجود داشتن فرّ ایزدی اشاره می‌کند و رستم را هم گمراهی چون کاووس معرفی می‌نماید. دوران کاووس دست‌کم برای رستم دوران شکوه و جلال و شوکت و تجمّل است. اگرچه کاووس فرزند رستم را از او گرفت. در داستان رستم و اسفندیار هنگامی که رستم می‌خواهد ایوان خود را برای پذیرایی از اسفندیار بیاراید؛ می‌گوید به شیوه دوران کاووس ایوان را بیارایید. (همان، ج 6، 243) هم‌چنین هنگامی که رستم در حال بیرون آمدن از خیمه‌ی اسفندیار است خطاب به سراپرده می‌گوید که زمان کاووس کی همایون بودی اما امروز در فرّهی بر تو بسته شده است (همان، 271) و جالب است که رستم با وجود جفاهایی که از کاووس دیده و شکوه هایی که همیشه از او کرده است؛ در این دو جا به نیکی از کاووس و دورانش یاد می کند! شاید این امر به دلیل مجازات نابجایی است که گشتاسب برای او در نظر گرفته و با این کار روی کاووس را سفید کرده است امّا اسفندیار در مقابل، روزگار کاووس را روزگار پرآشوب زمین می‌داند. (همان)
بهرام گور در انتقاد از پدرش یزدگرد بزه‌گر (اول) او را به جم و کاووس که راه دیو جستند تشبیه می‌کند. (همان، ج 7 ، 408)
انوشیروان نیز شاهان گناهکاری چون جم و کاووس را برای خود یادآوری می کند تا مانند ایشان گمراه نگردد. (همان، ج 8 ، 274)
بهرام چوبینه پیش از رفتن به نبرد با ساوشاه، برای هرمزد چهارم پیروزی رستم در نجات کاووس را مثالی می‌آورد از یاری بخت در جنگ. (همان، ج 8 ، 400) هنگام رایزنی بهرام چوبین با سرداران و مشاورانش پیرامون اعلام پادشاهی خود و اعلام سرنگونی ساسانیان، خواهر و همسر وی گردویه او را از این کار باز می‌دارد و از وفاداری رستم و گودرز به کاووس در مواقعی که از پادشاهی ایران غایب بوده است؛ سخن به میان می‌آورد. (همان، ج 8 ، 413-413) هنگام جان دادن بهرام چوبین در پاسخ به گردویه که می‌پرسد چرا از راه یزدان بگشتی و با شاه ایران درآویختی خود را همانند جمشید و کاووس فریب‌خورده‌ی دیوان قلمداد می‌کند. (همان، ج 9 ، 165-166)
همچنین در شاهنامه اگرچه سلطنت او طولانی‌تر از جمشید نیست امّا بیش‌ترین اتفاقات و داستان‌های مهم و مشهور شاهنامه در دوران سلطنت و حیات کاووس و مستقیم یا غیرمستقیم در ارتباط با شخصیت او شکل می‌گیرد. (داستان‌های: مازندران،‌هاماوران، رفتنش به آسمان، رستم و سهراب، سیاوش، کیخسرو و مهم‌ترین نبردهای ایران و توران و سرانجام کشتن افراسیاب) به همین روی می‌توان گفت که مفصل‌ترین و مشهورترین داستان‌های شاهنامه در روزگار پادشاهی کاووس اتفاق افتاده است و به عبارتی توجه به این داستان‌ها بدون در نظر گرفتن شخصیت کیکاووس ناممکن است. از همین‌رو یکی از شاهنامه‌پژوهان معاصر می‌گوید:
«در بین پادشاهان دوران اساطیری و پهلوانی ایران، کی‌کاووس پادشاهی‌ست یگانه، هم از نظر خلق و خوی و منش، و هم ازجهت کارهای گوناگونی که انجام داده است. چه کارهای نابخردانه و نسنجیده‌ی او سالیان دراز ایران و پهلوانان ایران و قوم ایرانی را در برابر ناکامی‌ها و دشواری‌ها و مسؤولیت‌های سنگین قرار داد. از طرف دیگر کوشش‌هایی که برای جبران اشتباهات و ندانم‌کاری‌های او انجام پذیرفت، حماسه‌ی ملی ما را به اوج خود رسانید. زیرا در حقیقت، قسمت‌های اساسی و جاوید شاهنامه فردوسی مربوط است به روزگار پادشاهی کی‌کاووس و وقایع مربوط بدان. موضوع گفتنی دیگر آن است که تقریباً تمامی حوادث دوران پادشاهی کیخسرو، نبیره‌ی کی‌کاووس، دنباله‌ی حوادث روزگار پادشاهی کی‌کاووس به شمار می‌رود. و کسانی که با شاهنامه آشنایی کافی دارند خوب می‌دانند که اگر جنگ با دیوان مازندران، هفت‌خان رستم، جنگ‌هاماوران، قصه‌ی رستم و سهراب، سیاوش و سودابه، پناهنده شدن سیاوش به افراسیاب و کشته شدن سیاوش در توران به فرمان افراسیاب، زادن کیخسرو، آوردن کیخسرو و فرنگیس از توران به ایران، واقعه‌ی‌هاماوران و جنگ‌های طولانی و پرفرازونشیب ایرانیان به خون‌خواهی سیاوش، و از جمله جنگ‌های بزرگ رستم با اشکبوس و کاموس کشانی و خاقان چین را (که مربوط به پادشاهی کی‌کاووس و کیخسروست و تقریباً سه جلد از نه جلد شاهنامه فردوسی به ذکر آنها اختصاص یافته است) از این کتاب گران‌قدر جاودانه حذف کنیم تقریباً به‌جز چند واقعه‌ی مهم دیگر، چیزی درخور اهمیت در دو بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه باقی نمی‌ماند» (متینی، 122-123)
از سوی دیگر برخی از داستان‌های کاووس شباهت‌های فراوانی با برخی داستان‌های ملل دیگر دارند. (داستان به آسمان رفتن کاووس، داستان سیاوش و ...) با تمرکز بر چنین داستان‌هایی می‌توان معلوم کرد که آیا این موارد مشابه در اندیشه و ادبیات ملت‌ها به خاطر برخی تجربه‌های مشترک انسانی به توارد ایجاد شده‌اند یا آن که ملتی از ملت دیگر داستانی را اقتباس کرده و سپس به فراخور مقتضیات اقلیمی، فرهنگی و اجتماعی خاص خود مطالبی را بدان افزوده یا از آن کاسته است؟ این رساله به دنبال آن است که رسالت خود را در شش فصل به شرح زیر به انجام رساند:
فصل نخست، مقدمه به طرح موضوع، پیشینه‌ی تحقیق، منابع تحقیق و اهداف می‌پردازد.
فصل دوم در سه بخش به معرفی، بررسی و نقل از منابع قدیمی که روایت‌های مربوط به کاووس را در خود دارند می‌پردازد:
بخش نخست، کاووس در منابع هندی:
بنا به نظر بیش‌تر دانشمدان، نیاکان اقوام ایرانی و هندی در حدود هزاره سوم ق.م پس از جدایی از قوم بزرگ هند و اروپایی، در دشت‌های آسیای مرکزی امروز با یکدیگر می‌زیستند و قوم واحدی را تشکیل می‌دادند که خود به تبار و نژاد خویش آریایی می‌گفتند و زبان، باورها و آداب و رسوم مشترکی داشنتد. در اواخر هزاره‌ی دوم ق.م این مردمان دست کم به دو شاخه‌ی اصلی تقسیم شدند. گروهی که به شبه قاره‌ی هند امروزی مهاجرت کردند «اقوام هندی» و گروهی که به فلات ایران آمدند؛ «اقوام ایرانی» را تشکیل دادند. دو پاره شدن آریایی‌ها و به دنبال آن پایان نسبی ارتباط و یگانگی ایشان با یکدیگر، آمیختگی با اقوام و فرهنگ‌های متفاوت و زندگی در شرایط اقلیمی- معیشتی دیگرگونه با گذشت زمان موجب به وجود آمدن تفاوت‌های زبانی و عقیدتی میان دو گروه هندی و ایرانی گردید. از همه مهم‌تر ظهور پیامبر مصلح در میان ایرانیان (زرتشت) موجب تغییر در آداب و باورهای پیشین و کنار نهادن برخی از آن‌ها گردید امّا در هند باورهای قدیمی تنها سیر تحول طبیعی خود را طی کرد و بنابراین به اصل قدیمی که همان باورهای آریایی ا‌ست وفادارتر ماند. برای همین، وجود شباهت اسمی میان شخصیت‌های اسطوره‌ای ایرانی و هندی بی‌دلیل و اهمیت نمی‌تواند باشد. دانشمندان اسطوره‌شناس مباحث ارزشمندی پیرامون مقایسه‌ی «ییمَه» (جمشید) در اوستا و «یَمَه» هندی، «منوچهر» ایرانی با «مانوش» هندی انجام داده‌اند و آن‌چه که جای بررسی در این تحقیق دارد؛ مقایسه‌ی «کاویَه اوشَنَس» هندی با «کَوی اوسَذَنَ» اوستایی‌ست.
نام «کاویه اوشنس» که توانایی معجزه‌گونه‌ی زنده کردن مردگان را دارد در برخی از قسمت‌های وداها و مهابهاراتا آمده است و اغلب دانشمندان به دلایل زبانی، اسطوره‌ای و نیز هم‌اصل بودن اقوام ایرانی و هندی «کاویه اوشنس» هندی را معادل «کَوی اوسذن» ایرانی دانسته‌اند و به دلیل تقدم تصنیف و تحریر اغلب آثار مذهبی هندی نسبت به آثار مذهبی ایرانی، واجب است که در این تحقیق ابتدا کهن‌ترین روایات مکتوب مربوط به این شخصیت معرفی، نقل و بررسی گردد و نقاط اشتراک و اختلاف با روایات ایرانی ذکر شود.
بخش دوم، کاووس در منابع پیش از اسلام:
قدیم‌ترین منبع موجود مربوط به باورهای ایرانیان پیش از اسلام، سرودهای گاهان است امّا می‌توان گفت که گاهان خالی از اسطوره‌پردازی‌ست و بیش‌تر از هرچیز هنجارهای اخلاقی در آن تبیین و تشویق شده‌اند. از میان آثار اوستایی موجود مهم‌ترین بخش اسطوره‌ای، یشت‌هاست که بیش‌ترین نقل‌قول‌ها از شخصیت کاووس در این بخش جای دارد. با این حال اوستای موجود چیزی در حدود یک‌چهارم اوستای بیست‌ویک نسکی دوره‌ی ساسانی‌ست. همان‌گونه که نقل‌قول‌های پراکنده از برخی نسک‌های گم شده‌ی اوستای ساسانی چون سوتکرنسک در دینکرد نشان می‌دهد؛ کاووس شخصیتی مطرح در اوستا بوده که تمامی گزارش‌های اوستایی پیرامون او دست کم به طور مستقیم به دست ما نرسیده است. کتاب‌های دینی پهلوی نیز که از نظر ماهیت به دو دسته‌ی اصلی ترجمه‌ها و تفاسیر اوستا (زند) و کتاب‌های دینی دیگر تقسیم می‌شوند اگرچه برخی از آن‌ها در قرون نخستین اسلامی تدوین یافته‌اند امّا در کل میراث فرهنگی و عقیدتی ایران پیش از اسلام را به ما منتقل می‌کنند و سهم بزرگی در حفظ روایت‌های قدیمی پیرامون شخصیت کیکاووس دارند. بنابراین کلیه‌ی نقل‌قول‌های اوستایی و پهلوی موجود پیرامون این شخصیت بر اساس تقدم و تأخر زمانی در این فصل معرفی، نقل و بررسی خواهند شد و از این رهگذر شباهت‌ها، تضادها و اختلافات موجود دراین روایت‌ها بازشناسی شده و به نسب‌شناسی روایت و دلایل تفاوت‌ها و احیاناً تضادها در این گروه منابع پرداخته می‌شود. (به عنوان مثال تفاوت دیدگاه منابع درباره‌ی گناه کاووس)
بخش سوم، کاووس در منابع پس از اسلام:
با وجود این‌که همه‌ی منابع فارسی و عربی پس از اسلام درباره‌ی اساطیر و حماسه‌های ایرانیان باستان مستقیم یا غیرمستقیم از روایت‌ها و کتاب‌های زرتشتی پیش از اسلام سرچشمه گرفته‌اند، ما به سه دلیل این منابع را در فصلی جداگانه نخست با یکدیگر و سپس با روایات پیش از اسلام مقایسه می‌کنیم. این سه دلیل عبارتند از:
الف: دین مؤلفین این آثار و جامعه‌ی ایرانی در زمان تألیف آن‌ها اسلام است. به عبارت دیگر دین رسمی جامعه تغییر یافته و برخی باورهایی که در تضاد با آیین نو هستند به ناچار با جرح و تعدیل و گاه تغییر، حق مطرح شدن در منابع جدید را دارند. مثلاً در شاهنامه نام آن که بیوراسب (ضحّاک) را می‌فریبد؛ ابلیس است نه اهریمن! نیز باور نخستین انسان بودن کیومرث در تضاد با داستان حضرت آدم(ع) قرار می‌گیرد و کیومرث که بنا بر باورهای زرتشتی نخستین پیش‌نمونه‌ی انسان است و سی سال عمر می‌کند در شاهنامه به عنوان نخستین شاه معرفی می‌شود و دوران پادشاهی‌اش سی سال است. هم‌چنین مشیا و مشیانه که به صورت گیاه ریواس از زمین می‌رویند و نخستین زوج بشر و پدر و مادر همه‌ی انسان‌های روی زمین در باورهای زرتشتی معرفی می‌شوند؛ به دلیل قرار گرفتن در مقابل آدم و حوّای سامیان که از گل درست می‌شوند از برخی متون بعد از اسلامی مثل شاهنامه به کلی حذف شده‌اند و برخی متون دیگر نیز با احتیاط از آن‌ها نام برده‌اند و حتی گاه نویسندگان این کتاب‌ها برای اعلام برائت خویشتن از این باورها به موضع‌گیری شخصی پیرامون آن‌ها که همانا نشان دادن تمسخر یا تردید است پرداخته‌اند و گاه نیز بدون نقل این باورها، آن‌ها را بی‌اساس، دور از ذهن فاقد ارزش برای نقل قلمداد کرده‌اند.
ب: به دلیل آشنایی بیش‌تر ایرانیان با روایت‌های سامی و بین‌النهرینی- که این نیز به سبب مسلمان شدن ایرانیان و دست کم آشنایی ایشان با قرآن کریم است - بسیاری از شخصیت‌های سامی با شخصیت‌های ایرانی در این نوشته‌ها دچار این همانی گشته‌اند. (یکی گرفتن کاووس با نمرود، جمشید با حضرت سلیمان(ع) و ....) که این یکسان‌انگاری حتی در نام‌گذاری بقایای بناهای باستانی در ایران بعد از اسلام در اسم مکان‌هایی چون: تخت سلیمان، مسجد سلیمان، مشهد مادر سلیمان و ... اثرگذار بوده است. البتّه این موضوع به عنوان یکی از اهداف همین رساله بسیار جالب است امّا در بررسی می‌بایست میان متون اصیل و متون التقاطی تمایز قایل شد.
ج: به هر حال نباید فراموش کرد که‌اندیشه‌ی حاکم بر این دسته از متون دست کم چند صد سال جدیدتر از اندیشه‌ی حاکم بر متون زرتشتی است و بنا به اصل عقلانی‌تر شدن اسطوره‌ها در طول زمان گاه رویکردی منطقی‌تر نسبت به اساطیر قدیمی دارند و آن‌ها را به سمت عقلانی‌تر شدن سوق داده‌اند. حتی در همان دوران پیش از اسلام نیز روایت‌های اسطوره‌ای پویا بوده و با گذر زمان منطقی‌تر می‌شده‌اند. (مانند نظر بیرونی که مارهای ضحاک را دو غده می‌داند که هر روز برای تسکین آن‌ها ضمادی از مغز سر انسان بر آن می‌نهاده‌اند)
فصل سوم به بررسی روایات کاووس می‌پردازد
در این فصل با استفاده از داده‌های موجود در فصل دوم به بررسی و مقایسه روایات و دست آخر استنباط اخبار موثق تر و متواتر در مورد کاووس پرداخته می شود.
فصل چهارم به بررسی نمونه‌های مشابه داستان‌ها و شخصیت کاووس در اساطیر و حماسه‌های دیگر ملل
اعمال و خصوصیّات شخصیت‌های اسطوره‌ای، داستانی و تاریخی ملل مختلف جهان گاه همسانی‌های اعجاب‌آوری با برخی شخصیت‌ها در روایت‌های ملل دور و نزدیکشان دارند. شخصیت کاووس و برخی از داستان‌های او نیز شباهت‌های غیر قابل انکاری با دیگر شخصیت‌ها و داستان‌های ملل دیگر دارد در این بخش این داستان‌ها و شخصیت قهرمانان آن‌ها با یکدیگر مورد مقایسه قرار خواهد گرفت. از جمله الگوهای داستانی که به تواتر در داستان‌های ملل دیگر آمده و در ماجراهای کاووس نیز آمده است می‌توان به نمونه‌های زیر اشاره کرد:
- داستان عزم به آسمان رفتن برخی شاهان و بزرگان
- داستان خشم گرفتن پدر یا پدر خوانده‌ای بر پسر خویش به تحریک نامادری عاشقی که ناکام مانده و از در انتقام در آمده است.
- داستان کشتن حیوانی مقدّس و گرفتارشدن به نفرین ابدی
- داستان کشتن وزیر خردمند و کاردان از سوی پادشاه ستمگر و بی‌خرد.
- داستان زنده کردن مردگان، جوان کردن پیران و شفا بخشیدن به زخمیان و بیماران توسط قدیسان و ورجمندان
فصل پنجم کاووس در ادب فارسی:
شاید همه‌ی ما به عنوان دانشجویان خرد و کلان ادبیات فارسی همیشه هنگامی که به تعمق درباره‌ی مبحثی می‌پردازیم این موضوع در ذهنمان طرح می‌شود که جایگاه آن مبحث در ادبیات فارسی خصوصاً ادب کلاسیک چگونه بوده است؟ کدام شاعران و به کدام منظور بیشتر از آن مفهوم استفاده کرده است؟ همین پرسش‌ها با عنوان «... در ادب فارسی» موضوع بسیاری از تحقیقات و پایان‌نامه‌های ما و هم‌کلاسان‌مان بوده و هست. آخرین بخش از این رساله هم به دنبال «کاووس در ادب فارسی» است و سعی دارد پس از نقل تک تک ارجاعاتی که در قالب تلمیحات و ... به کاووس و ماجراهایش دست کم در آثار محوری ادب فارسی شده است، نگاه ادیبان را به کاووس و کارکرد نام کاووس را در تلمیحات دریابد.
فصل ششم نتیجه‌گیری
آیا این شباهت‌ها در ذهن و ادبیات ملّت‌ها به خاطر برخی تجربه‌های مشترک انسانی به توارد وارد شده‌اند یا آن که ملّتی از ملّت دیگر داستانی را اقتباس کرده و سپس به فراخور مقتضیات اقلیمی و فرهنگی، اجتماعی خاص خود افزونی‌ها و کاستی‌هایی را بر آن وارد کرده است؟ بدیهی‌ست که اگر در بررسی خود نمونه‌ای مشابه با یکی از داستان‌های کاووس در اسطوره‌های یکی از تمدن‌های دور دست (مثلاً تمدّن آزتک در مکزیک باستانی) بیابیم نمی‌توانیم نام تبادل فرهنگی را بر این مشابهت بگذاریم و آن را توارد در اذهان انسان‌هایی که علی‌رغم فواصل جغرافیایی دردهای مشترک انسانی دارند قلمداد می‌کنیم و در عوض اگر مشابه داستانی را با جزییات خودش تنها در داستان‌های ملل همسایه ببینیم ناچاریم آن را تبادل فرهنگی بدانیم. از آن‌جا که تاکنون در این حوزه هر کس به اقتضای حال و مقال خود و فارغ از نگاهی علمی و در عین حال جهانی سخن رانده است، بخش سوم این رساله برای نخستین‌بار در نوع خود سعی دارد تا با نگاهی علمی و در عین حال جهانی به معین کردن اصل و ریشه‌ی آن دسته از داستان‌های کاووس که با داستان‌های ملل دیگر مشابهت دارد بپردازد و توارد یا تبادل فرهنگی بودن را در تک‌تک این داستان‌های مشابه تا جایی که امکان دارد معلوم کند.
امید است که با راهنمایی‌های عالمانه و مشفقانه‌ی استاد محترم راهنما و استادان محترم مشاور توانسته باشم رساله‌ای درخور و شایسته‌ی توان علمی- تحقیقی خود و استادانم نگاشته و سهم کوچکی در پیشرفت علم داشته باشم. 1-2 اهمیت و ضرورت تحقیق
پادشاهی کاووس با آن همه حوادث و داستان‌های متعدد پرحجم ترین قسمت شاهنامه را در بر می‌گیرد امّا تا کنون این دوره و این بخش از شاهنامه به طور مستقل مورد بررسی قرار نگرفته است. چه بسا با بررسی دقیق روایت‌های مختلف پیرامون کاووس بتوانیم به یک تبارشناسی روایت‌های اسطوره‌ای حماسی ایرانیان دست یابیم. هم‌چنین ریشه‌شناسی داستان‌های کاووس تا حدی نشان‌دهنده‌ی جایگاه فرهنگ ایرانی در میان دیگر فرهنگ‌های ملل همسایه است. آیا آن‌گونه که برخی می‌گویند «هنر نزد ایرانیان است و بس»؟ یا ایرانیان هم از دیگران چیزهایی را اقتباس کرده‌اند؟ هم‌چنین این تحقیق خواهد توانست دریچه‌ای نو در تحقیق درباره‌ی شخصیت‌های حماسی و اسطوره‌ای ایرانیان بگشاید.
1-3 اهداف تحقیق
این رساله پنج هدف اساسی را دنبال می‌کند:
بررسی و مقایسه‌ی روایات کاووس
تبارشناسی این روایت‌ها
بررسی و مقاسیه‌ی روایات کاووس با روایات مشابه ملل دیگر
بررسی احتمال توارد یا تبادل فرهنگی در مورد روایت‌های مشابه و تبارشناسی موارد تبادل یافته
جایگاه کاووس در آثار ادیبان فارسی زبان از آغاز تا امروز
1-4 معرفی برخی منابع و پیشینه تحقیق
ص‍ف‍ا، ذب‍ی‍ح‌ال‍ل‍ه‌؛ ح‍م‍اس‍ه‌س‍رای‍ی‌ در ای‍ران‌: از ق‍دی‍م‍‌ت‍ری‍ن‌ ع‍ه‍د ت‍اری‍خ‍ی‌ ت‍ا ق‍رن‌ چ‍ه‍ارده‍م‌ ه‍ج‍ری‌، تهران: امیرکبیر، 1364.
این کتاب نخستین اثری است که به طور علمی به نقل و بررسی حماسه های ایرانی و آثار حماسی ایران و طبقه بندی آن ها پرداخته است و با وجود اینکه تالیف آن به حدود هفتاد سال پیش باز می گردد و جای خالی برخی یافته های امروزی در آن مشهود است؛ هنوز از بسیاری جهات منبعی بی نظیر و مرجع برای پژوهندگان حماسه های ایرانی به شمار می آید که این ماندگاری مدیون سه چیز است: نخست مقدم بودن در آثار حماسه پژوهی، دوم بارعلمی و زحمت فراوان مولف فقید آن در تالیف اثری جامع در زمان خود و سوم کاهلی محققان حماسه پژوه امروزی در تالیف اثری نو و یا ویرایش کار استاد صفا منطبق با یافته های جدید بر اساس مقالات علمی چاپ شده در روزگاران اخیر.
ک‍ری‍س‍ت‍ن‌‌س‍ن‌، آرت‍ور؛ کیانیان، ترجمه ذبیح‌الله صفا، ت‍ه‍ران‌: بنگاه ترجمه و نشر کتاب‏‏‏، ۱۳۵۶.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
نزدیک ترین کار را می‌توان کیانیان اثر ایران‌شناس فقید دانمارکی آرتور کریستن سن دانست که سال‌ها پیش به رشته‌ی تحریر در آمده و توسط استاد ذبیح‌الله صفا ترجمه شده است. در این اثر مختصر تمامی پادشاهان کیانی از جمله کاووس مورد بررسی قرار گرفته و روایات اوستایی، پهلوی و فارسی- عربی درباره‌ی ایشان با هم مقایسه شده‌اند و در نهایت نویسنده نیز نظر خود را درباره‌ی میزان تاریخی بودن این شخصیت‌ها ابراز کرده است. البته باید یاد آوری کرد که کریستنسن معتقد به تاریخی بودن کیانیان است و این نظر وی توسط بیشتر دانشمندان بعد از او رد شده است.
دوم‍زی‍ل‌، ژرژ؛ ب‍ررس‍ی‌ اس‍طوره‌ی‌ ک‍اوس‌ در اس‍اطی‍ر ای‍ران‍ی‌ و ه‍ن‍دی‌، ترجمه م‍ه‍دی‌ ب‍اق‍ی‌، ش‍ی‍ری‍ن‌ م‍خ‍ت‍اری‍ان‌، ت‍ه‍ران: ق‍ص‍ه‏‏، ۱۳۸۴.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
در سال‌های اخیر کتابی هم با عنوان: ب‍ررس‍ی‌ اس‍طوره‌ ک‍اووس‌ در اس‍اطی‍ر ای‍ران‍ی‌ و ه‍ن‍دی از ژرژ دومزیل و ترجمه‌ی مهدی باقی توسط نشر قصه به چاپ رسیده که خود یک بخش از کتابی چهار بخشی است که در ایران به صورت کتاب مستقلی به چاپ رسیده. از آن جا که دومزیل در زمان حیاتش کتابی به چاپ نرساند؛ اصل فرانسوی این کتاب که پس از مرگ دومزیل در حدود چهل و اندی سال پیش به چاپ رسیده، برگردان هشت سخنرانی وی است درباره‌ی موضوعات مختلف اسطوره‌ای از جمله اسطوره‌ی کاووس در اساطیر ایران و هند. این اثر تنها به بررسی اسطوره‌ی کاووس تنها در جغرافیای ایران و هند می پردازد.
یشت‌ها/ گزارش پورداوود؛ به کوشش بهرام فره‌وشی، تهران: دانشگاه تهران: ۱۳۵۶.
بیشترین اشاره های اوستا به کاووس در یشت ها آمده و یکی از بهترین ترجمه های یشت ها به فارسی نیز ترجمه ابراهیم پورداوود است.
اوس‍ت‍ا: ک‍ه‍ن‌ت‍ری‍ن‌ س‍روده‍ا و م‍ت‍ن‌ه‍ای‌ ای‍ران‍ی‌/ گ‍زارش‌ و پ‍ژوه‍ش‌ ج‍ل‍ی‍ل‌ دوس‍ت‌خ‍واه‌؛ ت‍ه‍ران‌: م‍رواری‍د، ۱۳۷۰.
اگرچه ترجمه جلیل دوستخواه از اوستا دقت ترجمه پورداوود را ندارد اما مزیّت اوستای دوستخواه در آوردن ترجمه تمام متون اوستایی در دوجلد و وجود وندیداد در آن است.
1-5 روش تحقیق
این پژوهش به روش کتابخانه‌ای انجام گرفته و برای اجرای آن مراحل زیر پیموده شده است:
مطالعه‌ی دقیق کتاب‌های مربوط به کیکاووس و فیش‌برداری از آن‌ها.
مقایسه‌ی دقیق روایت‌های هریک از این منابع با یکدیگر و کشف و یادداشت همسانی‌ها و افتراق‌های موجود.
مطالعه‌ی دقیق کتاب‌های مربوط به شخصیت‌های مشابه کیکاووس در اساطیر ملل دیگر و فیش‌برداری از آن‌ها.
مقایسه‌ی دقیق هر یک از این روایت‌ها با یکدیگر و کشف و یادداشت همسانی‌ها و افتراق‌های میان آن‌ها.
طبقه‌بندی و تجزیه و تحلیل مطالب به دست آمده و فیش‌های نوشته شده.
نتیجه‌گیری.
نوشتن و تایپ رساله.
1-6 پرسش‌های تحقیق
دلیل تفاوت‌های جزئی در روایت‌های حتی هم زمان در مورد کاووس چیست؟
کدام روایت‌های پس از اسلامی از کدام روایت‌های پیش از اسلام نشأت گرفته‌اند؟ (تبارشناسی روایات)
دلیل شباهت‌های میان روایت‌های کاووس با برخی روایات ملل دیگر چیست؟
الف- در کدام داستان‌ها و به چه دلیل تبادل اتفاق افتاده؟
ب- در کدام داستان‌ها و به چه دلیل توارد اتفاق افتاده؟
جایگاه کاووس در متون ادب فارسی چگونه است؟
فصل دوم
نقل و بررسی روایت‌های کاووس
بخش اول
کاووس در منابع هندی
1-1 کاووس در منابع هندی
1-1-1 ریگ‌ودا
در ریگ‌ودا پانزده بار به شخصیتی اسطوره‌ای اشاره شده که نه خداست و نه پهلوان بلکه برهمنی توانمند و خردمند است به نام «کاویه اوشنه/اوشنس». وی از دانش زنده کردن مردگان برخوردار است. نام او همراه با ایندرا می‌آید و او خودش را با عنوان Kāvya Ušana می‌خواند. (ریگ‌ودا، چهار، 26،1) و با نام Kavi Ušana خوانده شده است. (ریگ‌ودا، یک، 130،9) کاویه اوشنس اَگنی را به عنوان روحانی والامقام بشریت منسوب کرد. (ریگ‌ودا، هشت، 23،17) او گاوهای آسمانی (ابرها) را به چراگاه‌ها روانه ساخت. (ریگ‌ودا، یک، 83،5) و گرز آهنین ایندرا را ساخت که ایندرا وِرِترَه را با آن کشت. (هاگ، 2004: 278)
1-1-2 مهابهاراتا
داستان «کاویه اوشَنَس» در نخستین کتاب مهابهاراتا نیز با عنوان کسی که می‌تواند مردگان را زنده و پیر را جوان و جوان را پیر کند؛ آمده است. در این داستان از نیاکان دو گروه عموزادگان سخن رفته است که بر سر قدرت به کشمکش با یکدیگر می‌پردازند.
در آغاز این حماسه نبرد میان طرفداران اسورَه‌ها و دئوَها به صورت نبردی میان دو قوم صورت می‌گیرد که هریک سپاه، پایتخت و شاه خود را دارد. هریک از این دو گروه «پوروهیتَه» (دین مرد) خاص خود را دارد که در عین حال مشاور دینی و به خاطر دانش خاص خود یاور سپاه نیز می‌باشد. «برهَسپَتی» که تجلی اسطوره‌ای برهمن است همان «پوروهیتَه»ای‌ست که «دیوتا»ها او را برگزیده‌اند و در مقابل «اسوره»‌ها از یاری کاویه اوشنس (شَکَر) و فرزندان بهر گوه برخوردارند. هردوی برهسپتی و کاویه اوشنس برهمن و با این وجود هم‌آورد یکدیگر هستند.
دیوتاها عده‌ای از دشمنان خود را نابود می‌کنند امّا اوشنس به نیروی دانش خود آن‌ها را به زندگی بازمی‌گرداند. در مقابل برهسپتی توان زنده کردن کشتگان را ندارد چون از دانش اوشنس در مورد زنده کردن مردگان برخوردار نیست. دیوتاها که سخت نومید شده بودند به نزد کاچه / کَچ بزرگ‌ترین پسر برهسپتی - که جوانی بسیار عابد، فاضل، صاحب جمال و خوش اخلاق بود - رفتند و از وی خواستند تا به مانند شاگردی نزد کاویه شود و به هر طریقی که می‌تواند افسون «سنجیونی» (دانش زنده کردن مردگان) را فرا گیرد. هم‌چنین به او می‌گویند که کاویه اوشنس دختری به نام «دویانی/ دیوجانی» دارد که هرچه می‌خواهد پدرش می‌پذیرد و راه به دست آوردن این افسون، به دست آوردن دل این دختر است. کاچه می‌پذیرد و به حضور کاویه اوشنس، برهمن دشمنان می‌رسد و خود را چنان که هست می‌نمایاند و می‌گوید که نبیره‌ی فرزند برهسپتی‌ست و بر آن است تا نزد او دانش فراگیرد؛ مرید او شود و هر خدمتی که کاویه بفرماید انجام دهد. با این وجود کاچه، کاویه را از قصد اصلی خودآگاه نمی‌سازد. کاویه او را می‌پذیرد و او را به دخترش معرفی می‌کند و از دختر می‌خواهد که از کاچه مراقبت کند.
پدر و دختر مجذوب این جوان شکوهمند می‌شوند. کاچه هر روز برای دویانی می‌سراید، قصه می‌گوید، پای می‌کوبد، گل و میوه می‌آورد و خود را مجذوب او نشان می‌دهد. دویانی نیز دل به کاچه می‌بندد به‌ گونه‌ای که لحضه‌ای بی‌او آرام و قرار ندارد و این‌چنین پانصد سال می‌گذرد. دیوان نظر خوبی به کاچه که پسر دشمن ایشان است؛ ندارند و هرچه التفات کاویه به کاچه بیش‌تر می‌شود اندوهگین‌تر شده و با خود می‌گویند: «مبادا کاچه آن افسون را از او بیاموزد! بدین‌گونه کار مشکل‌تر خواهد شد!» پس یک روز هنگامی که کاچه در بیابان به تنهایی به چرای گاوان مشغول بود؛ دیوان که در کمین او بودند از سر نفرت او را کشته، سپس تنش را ریز ریز کرده و هر پاره گوشت بدنش را به جانوران می‌خورانند. چون دویانی دید که گاوان بی‌کاچه از چراگاه بازگشتند؛ سراغ پدر رفت و گفت: «ای پدر گاوان آمدند و کاچه پیدا نشد! بی‌تردید کاچه کشته شده یا درگذشته است. بی‌او زیستن نتوانم! با تو راست می‌گویم!» کاویه می‌گوید: «اگر مرده باشد او را فرا می‌خوانم و می‌گویم بازگرد و زنده‌اش می‌کنم.» او با دانش خویش افسون «سنجیونی» را خوانده و کاچه را فرامی‌خواند. کاچه بدین سحر پهلوی شغالان را دریده و از شکم آنان بیرون جهیده و شادمانه پدیدار می‌شود. کاویه از او پرسید که چه پیش آمده و کاچه حال خود باز گفت و کاچه او را نوازش بسیار کرد و بیش از پیش محترم داشت. تا آن که باز روزی دویانی از کاچه می‌خواهد به فلان صحرا رفته و دسته گلی برایش بیاورد. کاچه بیرون می‌رود و دیوان که دیگرباره تنها می‌یابندش؛ او را کشته، سوزلانده و خاکستر ساییده شده‌اش را در شراب برهمنی کاویه اوشنس می‌ریزند. دیگر بار به دنبال تاخیر کاچه دویانی گریه‌کنان سراغ پدرش می‌رود و می‌گوید: «امروز هم کاچه نیامد! مبادا باز کسی او را کشته باشد.» کاویه می‌اندیشد که کشته شدن و ناپدید شدن کاچه کار دیوان است. او کاچه را به نام فرا می‌خواند و کاچه از درون شکم کاویه ندای اورا به آهستگی پاسخ می‌گوید: «اسوره‌ها پس از کشتن و سوزاندن و ساییدن من ای کاویه ذرات تنم را در شرابت ریختند!» کاویه رو به دخترش کرده و می‌گوید «چه کنم که حیات کاچه مرگ من است. چرا که تنها با گشودن شکم من کاچه بیرون آمده و زنده می‌شود!» دویانی لابه‌کنان می‌گوید: «با مرگ کاچه دیگر پناه ندارم و با هلاکت تو زیستن نتوانم!» کاویه خطاب به کاچه آواز در می‌دهد: اگر دویانی تورا این چنین عزیز می‌دارد پس جادوی زندگی بخش مرا بستان و چون از تنم بیرون آمدی و من کشته شدم با این جادو مرا زندگی‌ بخش! کاچه جادو را از استاد آموخت و از پهلوی استاد چون قرص ماه به در آمد و با جادویی که یاد گرفته بود استادش را زنده کرد و این‌گونه کاچه آن‌چه را که می‌بایست بیاموزد آموخت! پس از این اتفاق کاویه اوشنس شراب را بر برهمنان حرام کرد و به دیوان گفت که تنها حاصل دسیسه‌ی ایشان، این بود که او را وادار کنند که جادویی که می‌خواست پنهان دارد به به شاگردش بیاموزد. او هم‌چنین به دیوان هشدار داد که «هر کس از شما از این پس به کاچه آزار برساند دشمن او خواهم شد و آن‌چنان دعای بدی در حق شما خواهم کرد که همه شما هلاک بشوید.» چون پانصد سال دیگر سپری شد کاچه از استادش رخصت رفتن خواست و کاویه که اینک در مقام پدر او بود به رفتنش رضا داد. دویانی از عشق خویش نزد کاچه می‌گوید و می‌خواهد که با او ازدواج کند کاچه نمی‌پذیرد و می‌گوید: «پدر تو پدر من هم هست چون مرا از شکم خود به در آورد و همه‌ی علوم را به من یاد داد تو خواهر منی و من چگونه تو را بخواهم؟» دویانی کاچه را نفرین می‌کند: «از خدا می‌خواهم که این افسون را که از پدر من یاد گرفته‌ای بر هر کس که بخوانی زنده نشود!» کاچه نیز خشمگین شده و به دویانی می‌گوید: «از خدا می‌خواهم زن هیچ برهمن نشوی و این که تو مرا دعای بد کردی که این افسون که بخوانم کسی زنده نشود؛ من به دیگری تعلیم خواهم کرد که به خواندن او آن کس زنده خواهد شد.» و سرانجام کاچه به سوی پدر خویش باز می‌گردد و افسون را به دیوتا‌ها یاد داده و آن‌ها را شاد می‌کند.
پس از این واقعه روزی دویانی با «شرمشیتها» دختر زیبای شاه و دوستان دیگرش در دریاچه آب‌تنی می‌کند. هنگامی که تن به آب سپرده‌اند ایندرَه به صورت بادی جامه‌هایشان را در هم می‌کند. چون از آب در آمدند؛ شرمشیتها جامه‌ی دویانی را به خطا بر تن می‌کند و میانشان نزاع در می‌گیرد و دختر شهریار به دختر کاویه اوشنس چنین می‌گوید: «پدرت فرودست پدرم است. پیوسته او را می‌ستاید و تملَق می‌گوید. تو دختر مردی هستی که باید تملَق گوید و دستش را پیش دارد و من دختر آنم که می‌بخشد و نمی‌ستاند و تملَقش می‌گویند.» چون دویانی می‌کوشد که جامه‌اش را برگیرد شرمشیتها او را به چاه خشکی می‌اندازد و می‌رود. شاهزاده‌ای به نام ییاتی دخترک را می‌یابد و دستش را گرفته، از چاه بیرونش می‌آورد و دویانی زنی را به قاصدی نزد پدر می‌فرستد تا ماجرا را برایش بازگوید. دویانی می‌گوید که دیگر به شهر برنمی‌گردد. پدر شتابان نزد وی می‌شود و او را دل‌داری می‌دهد و می‌گوید: «تو دختر دریوزه‌ای تملَق‌گو نیستی که دست نیاز پیش کسان دراز می‌کند. تو دختر آنی که می‌ستایندش و ستایش نمی‌کند.» امّا دختر قانع نمی‌شود و کاویه سراغ «ورشپرون» شهریار می‌رود و به او می‌گوید که او را ترک خواهد کرد و شهریار هم به علَت نیازی که به کاویه اوشنس دارد می‌پذیرد که هرچه او بخواهد همان کند و کاویه اوشنس خواستن از شهریار را به دویانی وامی‌گذارد. دویانی می‌گوید: «شرمشیتها را با هزار کنیز به کنیزی می‌خواهم. به هرکه پدرم مرا به زنی دهد باید که فرمان‌بردار باشد.» و شهریار چنین می‌کند و دختر خود را با هزار کنیز بی‌درنگ بدو می‌سپارد. دویانی قانع می‌شود و به شهر باز می‌گردد. از آن‌جا که کاچه دویانی را نفرین کرده بود که هرگز به همسری هم طبقه‌ی خود (برهمنان) در نیاید؛ دویانی به همسری ییاتی شهریار - همان کسی که او را از چاه در آورده بود - در می‌آید. هنگام ازدواج کاویه اوشنس از داماد خود ییاتی قول می‌گیرد که هرگز شرمشیتها دختر شهریار را به بستر خود نخواند. امّا ییاتی به عهد خود وفادار نمی‌ماند و در کنار دو فرزند از همسرش دویانی، به طور پنهانی صاحب سه فرزند از شرمشیتها می‌شود. روزی پسران شرمشیتها در برابر دیدگان همه بی‌پروا او را پدر خطاب می‌کنند و رازش برملا می‌شود. کاویه اوشنس ییاتی را نفرین می‌کند: «باشد که در این زمان ضعف پیری جوانیت را به یغما برد و تو بر آن چیره شدن نتوانی.» و ییاتی بی‌درنگ دست‌خوش پیری می‌شود. امّا بنا به نفرین کاویه اوشنس او می‌تواند پیریش را به دیگری بسپارد. ییاتی به فرزندان خود می‌گوید: «آن پسری که جوانی خود را بر من عرضه دارد شریک شهریاری من خواهد بود. شهریار خواهد شد. عمر دراز خواهد کرد. پر آوازه و بس فرزند خواهد شد.»
«پورو» پسر پنجمش درخواست وی را می‌پذیرد و «جوان شدن ییاتی چنان آسان صورت می‌گیرد که هفتاد سالگان را آرزوست.» چون هزار سال می‌گذرد و او بیهودگی خوشی‌های زندگی را درمی‌یابد؛ جوانی پورو را به او باز می‌گرداند و دیهیم به او می‌سپارد. به جنگل می‌رود؛ می‌میرد و به آسمان بر می‌شود. (مهابهارات، 1358: 43-60)
هم‌چنین در کتاب ششم مهابهارات در باره‌ی وی آمده:
«اوشنس کاویه در آسمان و بر چکاد مِرو کوه اسطوره‌ای جای دارد. گوهرهای گران‌بها ازآن اوست و او را گنجینه‌ای بس بزرگ است. کوبِره‌ی آسمانی یک چهارم را از او می‌ستاند و یک شانزدهم را به مردم می‌دهد.» (دومزیل، 1384: 79)
1-1-3 مقایسه‌ی کاووس در روایت‌های ایرانی با کاویه اوشنس در روایت‌های هندی
کاویه اوشنس در روایت‌های هندی یک دین مرد والامقام است که به واسطه‌ی بلندی منزلت و نیاز حیاتی که حاکمان زمان به وی دارند گاه مقام و مرتبه‌ای والاتر از شاه دارد و شاه سرزمینش گوش به فرمان اوست. او به اصول برهمنی خود وفادار است و اگرچه به نظر می‌رسد که فریب دشمن را می‌خورد امّا در واقع وی کاری جز احترام به اصول برهمنی که آن را بالاتر از مصلحت‌اندیشی‌های سیاسی می‌داند؛ انجام نداده است چه رسد به این که گناه‌کار بوده باشد. پس از احترام به آیین برهمنی بیش‌ترین دل مشغولی وی فرزندش دویانی‌ست فرزندی که حاضر می‌شود برای شادی او قدرت خود را با دشمنانش تقسیم کند و در جایی دیگر برای شادی همین دختر و به درخواست او، شاه و شاهدخت زمان خود را تحقیر می‌کند.
امّا کوی اوسذن در اوستا و دیگر روایات ایرانی پادشاهی‌ست فره‌مند که بر هفت کشور خود فرمان‌روایی دارد؛ به این‌سو و آن‌سو لشکر می‌کشد و با نثار پیش‌کش به ایزدان فرّه و پیروزمندی را از ایشان طلب می‌کند و مانند هر شاه دیگر و البتّه بیش‌تر از دیگر شاهان دچار بلند پروازی‌ها و گاه ظلم‌ها و اشتباهات شاهانه است که این به دلیل فریفته شدن او توسط دستیاران اهریمن است. اشتباهات و گناهان او به سبب زیر پا گذاشتن قانون کیهانی‌ست که مسبب آن همان فریفته شدن او توسط دیوان عنوان شده است. او هم‌چنین با فرزند خود سیاوش هم بیگانه و نامهربان است و خواسته و ناخواسته او را به کام مرگ می‌فرستد. این‌ها تفاوت‌های کاویه اوشنس ودایی با کوی اوسذن اوستایی‌ست. امّا اگر این دو شخصیت این چنین با هم متفاوتند پس بر چه اساسی بیش‌تر دانشمندان هردو را برگرفته از یک اصل مشترک دانسته‌اند؟ وجه تشابه این دو شخصیت در کجاست؟
درست است که کاویه اوشنس دین مرد و کوی اوسذن پادشاه است امّا با دقت بیش‌تر در اعمال کاووس جلوه‌های روحانی نیز در شخصیت او برایمان آشکار می‌شود. بنا بر شواهد موجود در روایات ایرانی از اوستا تا شاهنامه پادشاهان کیانی کم و بیش در چهره‌ی دین مرد نیز ظاهر می‌شوند. مثلا در چند جنگ مهم میان ایران و توران در زمان کیخسرو همین کاووس با وجود از دست دادن فرّه و کناره‌گیری از پادشاهی، بنا به درخواست نوه‌اش کیخسرو به خلوت رفته؛ به درگاه خداوند تضرّع می‌کند و به دنبال آن ایرانیان به پیروزی می‌رسند که در سطور آینده به نقل موارد آن خواهیم پرداخت. یا خود کیخسرو وجهه‌ی دینی والایی دارد تا جایی که بنیان نهادن یکی از سه آتشکده بزرگ را به او نسبت می‌دهند و هم‌چنین آگاهی او از غیب توسط جام جهان‌بین و جاودانه شدنش برای یاری بزرگ‌ترین منجی زرتشتی (سوشیانس) همه نشان از شخصیت مذهبی او دارند.
ممکن است روایات کیانیان بازتاب دهنده‌ی دوره‌ای در گذشته‌ی ایرانیان باشد که دستگاه دین و دولت از یکدیگر مجزا نشده بوده‌اند و یک فرد در آن واحد وظیفه‌ی شاهی و موبدی را انجام می‌داده است. شاید هم اندیشه‌ی سیاسی تمرکزگرای ایران باستان به گونه‌ای بوده که ترجیح می‌داده‌اند وظیفه‌ی شاهی و موبدی در یک شخص متجلّی شود و حضور یک موبدان موبد را درکنار شاه - که بالاترین مقام مذهبی مستقل از شاه باشد و در مواردی بتواند به شخص شاه هم فرمان دهد – برنمی‌تابیده‌اند. در مورد شاهان هخامنشی و دست‌کم نخستین شاه سلسله‌ی ساسانی، اردشیر بابکان گزارش‌های تاریخی در دست است که بر اساس آن‌ها شاه هم‌زمان بالاترین مقام مذهبی در کشور هم بوده است.
اگر آن‌گونه که غالب دانشمندان باور دارند اصالت را به روایت‌های هندی بدهیم و این روایات را به اصل هند و ایرانی نزدیک‌تر بدانیم؛ پس باید کاووس را در روایات بسیار کهن برهمنی بسیار قدرتمند بشناسیم که در میان ایرانیان با حفظ خصوصیات روحانی به شاهی فره‌مند بدل گشته و برخی داستان‌های شاهانه را از این‌جا و آن‌جا اقتباس و به او نسبت داده‌اند. از جمله مهم‌ترین رفتارهای کاووس که بیش‌تر شباهت به اعمال موبدان دارد تا شاهان، جوان کردن پیران است.
همان‌گونه که کاویه اوشنس می‌تواند کشتگان را به گونه‌ای زنده کند که بی‌درنگ بتوانند به میدان جنگ باز گشته و دشمن را که فاقد چنین توانایی‌ست شکست خورده و نومید سازند؛ کاووس نیز در گنج خود نوش‌دارویی دارد که زخم‌های مرگ‌آور جنگ را به آسانی مداوا می‌کند و جنگ‌جویان را از چنگال مرگ می‌رهاند. هم‌چنین هفت دژ اسرارآمیز کاووس بر البرز کوه پیران مرگ رسیده را به صورت جوان پانزده ساله درمی‌آوردند. (دینکرد، به نقل از بهار، 1375: 193) کاویه اوشنس نیز بر چکاد کوه اسطوره‌ای مِرو جایگاهی دارد (دومزیل 1384: 79). در واقع کاووس قدرتی شبیه به زنده کردن مردگان در اختیار دارد. در جایی دیگر از اسطوره‌ی کاویه اوشنس، وی که از دست داماد خود به واسطه‌ی عهدشکنی و خیانت به دخترش دویانی رنجیده است؛ با جادویی باعث پیر شدن وی در جوانی می‌شود یعنی توان پیر کردن جوان را دارد (مهابهارات 1358: 43-60) که این امر طبیعی به نظر می‌رسد زیرا داستان‌های کاووس از زیر نگاه موبدان زرتشتی که نگاهی ثنوی به جهان داشتند و پیری را اهریمنی می‌دانستند؛ گذشته و چه بسا این ویژگی از میان کرامات و فره‌مندی‌های کاووس به عنوان پادشاهی که فرّه اهورایی دارد؛ توسط موبدان حذف شده باشد. کاویه اوشنس هنگام نفرین کردن داماد خود ییاتی به او این اختیار را می‌دهد که بتواند پیری خود را به دیگری منتقل کرده و جوانی خود را باز یابد (همان) و این مطابق با توانایی کاووس در جوان کردن پیران است. مقایسه‌ی این جمله از مهابهارات : ««جوان شدن ییاتی چنان آسان صورت می‌گیرد که هفتاد سالگان را آرزوست.» (همان) با این جمله از بندهشن: «هنگامی که پیری بدین در اندر شود، برنای پانزده ساله بدان در بیرون آید و مرگ را نیز از میان بَرَد» (منبع) نشان‌گر شباهت توانایی جوان کردن پیران توسط کاویه اوشنس و کاووس است.
1-1-3-1 نمونه‌هایی از کنش‌های روحانی کاووس در شاهنامه
در چند جای شاهنامه کاووس در مقام موبد و روحانی با خدا راز و نیاز می‌کند و درخواست‌هایش مستجاب می‌گردد. جالب است که نیایش‌های کاووس همه در هنگام ضرورت و سختی نیست. بلکه در هنگام پیروزی نیز از لطف الهی سپاس‌گزاری می‌کند. نخستین راز و نیاز کاووس با خداوند در نبرد مازندران و در هنگامی ا‌ست که پس از رهایی او به دست رستم سپاه ایران از پیروزی بر مازندرانیان درمی‌ماند.
806
به هشتم جهان‌دار کاووس شاه ز سر برگرفت آن کیانی کلاه
به پیش جهان‌دار گیهان خدای بیامد همی بود گریان به پای
از آن پس بمالید بر خاک روی چنین گفت کای داور راست‌گوی
برین نرّه دیوان بی‌بیم و باک تویی آفریننده‌ی آب و خاک
مرا ده تو پیروزی و فرهی به من تازه کن تخت شاهنشهی
(شاهنامه، ج 2، 120)
و چون پیروز می‌گردد. برخلاف منشی که نسبت به پهلوانانی چون رستم نشان می‌دهد خداوند را از یاد نبرده؛ یک هفته به نیایش می‌پردازد.
858
وز آن پس بیامد به جای نماز همی گفت با داور پاک راز
به یک هفته بر پیش یزدان پاک همی با نیایش بپیمود خاک
(همان، 123)
پس از این‌که کاووس بزرگ‌ترین گناه زندگی‌اش یعنی به آسمان رفتن را مرتکب می‌شود، به دنبال سقوط از آسمان و سرزنش‌های تند گودرز، وقتی که به کاخ خویش باز می‌گردد؛ چهل روز گوشه‌نشینی اختیار می‌کند و این باعث می‌شود که خداوند او را ببخشد.
440 چو آمد بر تخت و گاه بلند دلش بود زان کار مانده نژند
چهل روز بر پیش یزدان به پای بپیمود خاک و بپرداخت جای
همی‌ریخت از دیدگان آب زرد همی از جهان‌آفرین یاد کرد
ز شرم از در کاخ بیرون نرفت همی پوست گفتی برو بر بکفت
همی‌ریخت از دیده پالوده خون همی خواست آمرزش رهنمون
ز شرم دلیران منش کرد پست خرام و در بار دادن ببست
پشیمان شد و درد بگزید و رنج نهاده ببخشید بسیار گنج
همی رخ بمالید بر تیره خاک نیایش‌کنان پیش یزدان پاک
چو بگذشت یک‌چند گریان چنین ببخشود بر وی جهان‌آفرین
(همان، 155-156)
هنگامی که کاووس از پادشاهی کناره‌گیری کرده و کیخسرو را به جانشینی خود می‌پذیرد مانند مراسم تحلیف حاکمان امروزی از او می‌خواهد تا به دادار خورشید و ماه سوگند بخورد که از داد روی نگرداند؛ پیوسته کین‌جوی افراسیاب بوده و به خویشی با او ننگرد؛ فریفته‌ی مال دنیا نشود و به بدی متمایل نگردد. که این پیمان گرفتن و سوگند خواستن هنگام بر تخت نشستن نیز بیش‌تر وظیفه‌ی موبدی را به خاطر می‌آورد تا خویش‌کاری شاهانه را.
87 کنون از تو سوگند خواهم یکی نباید که پیچی ز داد اندکی
که پرکین کنی دل ز افراسیاب دمی آتش اندر نیاری به آب
ز خویشی مادر بدو نگروی نپیچی و گفت کسی نشمری
به گنج و فزونی نگیری فریب همان گر فراز آیدت گر نشیب
به تاج و به تخت و نگین و کلاه به گفتار با او نگردی ز راه
بگویم که بنیاد سوگند چیست خرد را و جان تو را پند چیست
بگویی به دادار خورشید و ماه به تیغ و به مهر و به تخت و کلاه
به فرّ و به نیک‌اختری ایزدی که هرگز نپیچی به سوی بدی
میانجی نخواهی جز از تیغ و گرز منش برز داری و بالای برز
چو بشنید زو شهریار جوان سوی آتش آورد روی و روان
به دادار دارنده سوگند خورد به روز سپید و شب لاژورد
(همان، ج4، 13-14)
گویی کیکاووس مستجاب‌الدعوه است چون شاهی نیرومند و فرمند چون کیخسرو نیز برای پیروزی از تورانیان از او التماس دعا دارد و پس از فرار مجدد افراسیاب گیو را برای طلب دعا نزد کاووس به قاصدی می‌فرستد.
چو بر پیش یزدان گشایی دو لب نیایش کن از بهر من روز و شب

پژوهش

دسته‌بندی نشده

No description. Please update your profile.

LEAVE COMMENT

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.