بانک پایان نامه های روانشناسی

بانک پایان نامه های ارشد - رشته روانشناسی - پایان نامه روانشناسی بالینی,پایان نامه روانشناسی عمومی,پایان نامه روانشناسی بالینی,پایان نامه روانشناسی کودکان,پایان نامه روانشناسی استثنائی-با فرمت ورد - متن کامل-

بانک پایان نامه های روانشناسی

بانک پایان نامه های ارشد - رشته روانشناسی - پایان نامه روانشناسی بالینی,پایان نامه روانشناسی عمومی,پایان نامه روانشناسی بالینی,پایان نامه روانشناسی کودکان,پایان نامه روانشناسی استثنائی-با فرمت ورد - متن کامل-

پژوهش user7-102

که همواره در طول تحصیل متحمل زحماتم بود و تکیهگاه من در مواجهه با مشکلات، و وجودش مایه دلگرمی من میشد. و تقدیم به خانواده عزیزم، همراهان همیشگی و پشتوانههای زندگیمکه از نگاهشان صلابتاز رفتارشان محبتو از صبرشان ایستادگی را […]  

سایت دانلود پژوهش ها و منابع علمی

سایت دانلود پژوهش ها و منابع علمی دانشگاهی فنی تخصصی همه رشته ها – این سایت صرفا جهت کمک به گردآوری داده ها برای نگارش پژوهش های علمی و صرفه جویی در وقت پژوهشگران راه اندازی شده است

پژوهش user7-102

پژوهش user7-102

یک روز به مدح شاه پاکیزه سرشت سیمی دو هزار بیت گفت و بنوشت
اما غیر این بیت شعر او در میان مردم کم است. به اسم نجم این معما از اوست:
نمیگنجد ز شادی غنچه در پوست چو سیمی نسبتش با آن دهان کرد
(نوایی، 1363: 16)
لطف الله بیش از هر کاری، شاعری میکرده و از صلهای که میگرفته، گذران زندگی داشته است. وی به سبب اشارهای که در برخی از اشعارش به کمبود آب باغش و درخواست کمک از بزرگان در این زمینه داشته، برمیآید که صاحب باغی بوده است. دامنهی شعرهای مدحی وی، این امر را به خوبی نشان میدهد.
صد البته، به دلیل شیعی بودن و عشق وافرش به اهل بیت، در این زمینه هم سرودههایی فراوان دارد که در جای جای دیوانش پراکنده است. در یکی از نخستین قصاید مدحیاش که در ستایش امیرالمؤمنین، سرده، خود را یکی از مداحان برجستهی حضرت میداند:
مدّاح درگاه ورا، داد ایزد آن قدرت کنون کو گوی سبقت میبرد از مدح گویان سلف
مولد خراسانش بود و آن بارگاهش از عراق وز عرق مادر در نسب، نسلش ز سادات نسف
والاترین لطفی نبود الّا ولای مرتضی از هرچه کرد اندر جهان، حق در حق لطف از لطف
«لطف تخلص شعری اوست» (لطف الله، 1390: 92-91)
لطف الله از شاعران قرن هشتم و اوایل قرن نهم هجری است که با عمر طولانی خود پایان عهد ایلخانان و دوران طغاتیموریان و آل کرت و سربداران را در خراسان درک کرده و سپس در زمان تسلط تیمور بر آن سامان، او و پسرانش امیرانشاه و شاهرخ را مدح گفته و تا قسمتی از عهد سلطنت شاهرخ نیز زنده بوده است. بدین ترتیب او را باید حقاً از تربیت یافتگان قرن هشتم هجری و دوران پیش از تیموریان شمرد چنانکه از سبک سخن و نوع سخنوری وی نیز همین معنی مشهودست.
ذکر نام او از مجمل فصیح خوافی که تا حوادث سال هشتصد و چهل و پنج هجری را شامل است، ضمن وقایع سال 808 هجری، با اشارهیی به غایت کوتاه آغاز شده و از آن پس مؤلفان پایان قرن نهم و آغاز قرن دهم به بعد از او به ابهام و اختصار یاد کردهاند به نحوی که از آنچه در ذکر احوالش نوشتهاند اطلاعی چندان سودمند و وافی به مقصود به دست نمیآید و مثلا آگهی دولتشاه ازو چندان کم بود که ظهورش را در روزگار تیمور دانسته است و حال آنکه او پیش از تیمور چند تن از شاهان و صدور را در خراسان مدح گفته بود. در حقیقت باید گفت که اگرچه ولادت و تربیت و ظهور مولانا لطف الله بسی پیش از غلبهی تیمور بر خراسان اتفاق افتاده بود لیکن مؤلفان پایان تیموری او را تنها در زمرهی رجال عهد آن سلسله میشناخته و در ذکر احوال او بدانچه مربوط به همان دوران بود اکتفا میکردهاند، چنانکه از نوشتههایشان نه اصل و نسبش آشکار میشود و نه بدایت حالش پیدا.
به هر حال اسم این شاعر همانطور که در همهی مأخذ آمده «لطف الله» بوده و نظر به مقامات معنوی که داشته از وی همه جا با عنوان «مولانا» یاد شده است. هیچکس از مؤلفان به تخلص شعری او اشارهیی ندارد و تنها با مراجعه به اشعارش میتوان دریافت که از نام خویش برای لقب شعری استفاده میکرده و تخلص خود را «لطف» میآورده و در این راه به بعض گویندگان پیش از خود یا معاصر خود اقتفا مینموده است.
مولد او را نیشابور نوشتهاند و او خود هم در اشعارش اشاراتی بدان شهر دارد، بدانگونه که شاعران به شهر و دیار خود دارند، و از آن جمله دو بیت زیرین نیک نشان دهندهی این معنی است:
بود مضطر هنرور در نشابور به فضل ار بگذرد از چرخ تاسع
در او اوقات خود ضایع مگردان کَمِ او! انّ ارض الله واسع
و باز او را در وصف زلزلهی شدید نیشابور به سال 808 رباعیی است که نشانهیی از تعلق خاطر وی بدان شهر مصیبت دیده بود:
شهری که در او فرض بدی نافلهها در مجمع او جمع شدی قافلها
توقیع اذا زلزلت الارضش کرد در یک دو نفس عالیها سافلها
از تاریخ تولد «لطف الله» اطلاعی نداریم ولی چنانکه خواهیم دید او در اواخر ایام وزارت خواجه علاء الدین محمد فریومدی وزیر خراسان (م 742ﻫ.) شاعری نوجوان بود و از این روی باید در حدود اواسط نیمهی اول قرن هشتم ولادت یافته باشد.
اوایل عمر لطف الله، همچنانکه از دو بیت منقولش برمیآید، در نیشابور به کسب هنرها و فضایل گذشت و بعد از تحصیل قدرت شاعری به خدمت خواجه علاء الدین محمد فریومدی صاحب دیوان خراسان روی آورد. این خواجهی فاضل همانست که ابن یمین فریومدی شاعر در خدمتش سمت استیفاء و تحریر طغراها داشت و در چند قصیده او را مدح گفت. وی در روز چهارشنبه 27 شعبان سال 742، هنگامی که از بیم تطاول سربداران به استرآباد میگریخت کشته شد. مولانا لطف الله چنانکه خود در یکی از قصائدش اشاره کرده، در دوران جوانی و آغاز شاعری به خدمت این وزیر دانشمند راه جسته و سخنش محل اعتنا و توجه او بوده است، و نیز در خدمت همین وزیر بود که لطف الله با ابن یمین فریومدی آشنایی یافت و اشعار خود را بر او عرضه کرد و مورد تشویق و تحسین آن استاد قرار گرفت. لطف الله قصیدهی مذکور را در بیان حال دوران شباب ساخته و چنین گفته است:
یاد شب و روزی که مرا یار قرین بود با یار قرین کلبه من خلد برین بود
با طالعم اجرام به ثتلیث قران داشت تا با رخ دلخواه همه کام قرین بود
دیوان عرب چشم مرا منظر و منظور دوران پدر بخت مرا یار و معین بود
عیشی به مرادم بد و کاری به گشادم یسری به یسارم بد و یمنی به یمین بود
برد و قصب من ز یمن بود و ز ششتر داه و رهی از مملکت رای و تکین بود
در رشتهی نطقم در نظم ار چه بها داشت در مخزن فکرم گهر نظم دفین بود
نه بیم تنم بود و نه تشویش دلم بود نه فکر به دنیا و نه تکلیف به دین بود
عمری دگر از گردش چرخ و روش دهر دل در گروه مهر و مه زهره جبین بود
در ملک دلم تحفهی جان بد غم جانان بر خاتم دل مهر بتان مهر نگین بود
بد شیفتهی منطق من آنکه عطارد بر منطقه از خرمن او سنبله چین بود
کردی ز مدیح و غزلم رامش و نازش گر شاه زمان بود و گر ماه زمین بود
در مجلس عالی، نکت و رشحهی کلکم صحف نظر میر علاء حق و دین بود
در شعر بهر زادهی فکر ازیم طبعم تحسین امیر الشعرا ابن یمین بود
سالی دو سه در خدمتشان شاد ببودم باقی دلم از دهر پریشان و غمین بود
امروز بری گشته ز عیش است بدینسان آن دل که رهی را به غم عشق رهین بود
از دست شد آن مست که در میکدهی عشق از بوده و نابوده نه خرم نه حزین بود
چون عمر گرانمایهی من در سر دل رفت رفت از دل من آنچه ز دلخواه گزین بود
واقع همه گویی که خیالی بد و خوابی کاندر نظر چشم و دل واقعه بین بود
گفتم ز ره تیر حوادث بگریزم از شست قضا دهر کمان کش به کمین بود
جز غبن همه ساله و هر روزه نبد هیچ سودی که مرا حاصل از ایام و سنین بود
در قصر سپنجی جهان خاطر ما را یک ناز و نوا بود و صد اندوه و انین بود
گویی اسد طالع من روز ولودم با نور فلک در کشش و کوشش و کین بود
گویند دل لطف جگر خسته و شیداست اکنون نه چنین است که تا بود چنین بود
بیشتر ابیات این قصیده به سبب اهمیتی که در بیان بدایت حال شاعر دارد نقل شد و نشان میدهد که او در خاندانی مرفه و صاحب مکنت به دنیا آمد و در ظل عنایات پدر در رفاه پرورش یافت و از تحصیل علوم ادبی و مطالعهی دیوانهای شاعران تازی گوی، بنا به رسم روزگار خود، برخوردار بود. تا آنگاه که پدر زنده بود به عیش و شادکامی و دانش آموزی گذراند و هم در آن روزگار، پس از فراغ از دانش اندوزی و ادب آموزی مدیحه گویی و غزلسرایی آغازید و به مجلس عالی صاحب دیوان علاء الدین محمد فریومدی راه جست و از فیض انفاس ابن یمین فریومدی (م 769ﻫ.) مستفیض و از تحسین و تشویق او مستفید شد و سالی دو سه در خدمت آنان شاد بود و چون فلک دور علا الدین محمد را درنوشت و مجلس عالی او را در بست، وی رنجور دل و فرقت زده و از عیش بری شده پایان عمر را چنانکه از آخرین ابیات قصیده آشکارست در پریشان حالی گذراند و این معنی چنانکه از اشارات دولتشاه و سایر تذکره نویسانی که به اواخر ایام حیاتش آشنا بودند، نیز به خوبی بر میآید. (صفا، 1364: 206-201)
لطف الله شاعری است قصیده گوی و در این نوع از شعر توانا و جانشین قصیده سرایان بزرگ خراسان است با تفاوتهایی که نتیجهی گذشت ایام و تحولات تدریجی زبان میتواند بود. اگر قصاید او را با قصاید ابن یمین مقایسه کنیم آنها را در بیان به هم بسیار نزدیک مییابیم، و او هم مانند آن استاد مقدم و مشوق خود در قصاید سخنی سهل و روان دارد که خلاف قصیده گویان قرن هفتم و هشتم و متابعان خاقانی و سلمان از بلای تکلفات و تصنعات دور است چنانکه او خود را برای ساختن اشعار مصنوع و قصائدی که حاوی صنایع گوناگون و منشاء استخراج ابیات به اوزان جدید و امثال این تکلفها باشد به رنج نمیافکند بلکه همیشه به شیوهی فصحای خراسان سخن را روان و مقرون به کمال فخامت میآورد و در سرودن انواع شعر تواناست.(صفا، 1364: 212-211)
دولتشاه سمرقندی در تذکره الشعرا به تفضیل درباره لطف الله نیشابوری سخن گفته و مینویسد:
ذکر مفخر الفضلاء مولانا لطف الله نیشابوری نوّر الله مضجعه:
مرد دانشمند و فاضل بوده و در سخنوری در زمان خود نظیر نداشته و صنایع شعر را از استادان کم کسی چون او رعایت نموده و او در همه انواع سخنوری کامل است. گویند که مولانا لطف الله از ولایت نصیبی داشته و به کار دنیا کم التفات بودی و از این سبب است که گویند مولانا ضعیف طالع بوده است و هر آیینه هر کس از دنیا معرض باشد دنیا نیز از وی رویگردان خواهد بود. چنانکه یحیی بن معاذ رازی – قدس سرّه العزیز – فرموده است که از دنیا منصفتری ندیدهام تا بدو مشغولی او نیز به تو مشغول است؛ چون تو ترک او کردی، او نیز ترک تو میکند و در این باب شیخ سنایی میفرماید: ... و از ثقات استماع افتاده، جمعی که با مولانا صحبت داشتهاند، برآنند که آنچه از مولانا نقل کردهاند از ضعف طالع او، بیان واقع است، از آن جمله عالم ربانی معزّ الدین طاهر نیشابوری - رحمه الله علیه – که از اکابر علما اولیاست و همگنان را بر سخن ایشان اعتمادست فرمودهاندکه، با مولانا لطف الله شریک درس بودیم. روزی در قریه قوشنقان [فوشنجان حالیه] نیشابور با مولانا به باغی رفتیم تا جامه شوییم. مولانا دستار نو سابوری داشت. چون جامهها شسته شد، دستار مولانا را بر آفتاب انداختیم تا خشک شود. در اثنای این حال به قدرت رب العالمین، گردبادی پیدا شد و دستار مولانا را ربود و به هوا برد و خاک در چشمهای ما ریخت. چون چشم باز کردیم، دستار مولانا را دیدیم که باد نزدیک به کره هوا برده بود و بعد از آن از چشم ما ناپدید شد و ندیدیم که کجا انداخت دستار مولانا را. من با مولانا گفتم: عجب حالی دست داد. مولانا گفت: یک نوبت دیگر بدین نوع دستار مرا باد برده، به حسب الحال این دو قطعه مولانا راست:
طالعی دارم آن که از پی آب گر روم سوی بحر، برّ گردد
ور به دوزخ روم پی آتش آتش از یخ فسرده تر گردد
ور ز کوه التماس سنگ کنم سنگ نایاب چون گهر گردد
ور به دشت از برای خاک روم خاک آنجا به نرخ زر گردد
ور سلامی برم به نزد کسی هر دو گوشش به حکم کر گردد
اسپ تازی اگر سوار شوم زیر رانم روان چو خر گردد
این چنین حادثات پیش آید هر که را روزگار برگردد
با همه، شکر نیز باید گفت که مبادا از این بتر گردد
رباعی
فریاد ز دست فلک بی سر و بن کاندر بر من نه نو بماند نه کهن
با این همه هیچ نارم گفتن گر زین بترم کند که گوید که مکن
خصومت فلک با ارباب فضل نه امروزیست، بلکه این حال، حالت مستمر و پیشه اوست. شیخ آذری –علیه الرحمه– در جواهر الاسرار میگوید که به اعتقاد من، این رباعی که مولانا لطف الله در مراعات نظیر گفته، ممتنع الجواب است، لله درّ قائله:
گل داد پریر درع فیروزه به باد دی جوشن لعل لاله بر خاک افتاد
داد آب چمن خنجر مینا امروز یاقوت سنان آتش نیلوفر داد
چهل روز و چهار سلاح و چهار زنگ و چهار جوهر و چهار عنصر و چهار گل رعایت نموده. گویند که مولانا نسیمی را بدین رباعی امتحان کردند. مدت یک سال درین سعی کرد و نتوانست گفتن. آخر به عجز اعتراف کرد.
و هم مولانا راست این رباعی مقبول:
در مرو پریر لاله آتش انگیخت دی نیلوفر به بلخ در آب گریخت
در خاک نشابور گل امروز شکفت فردا به هری باد سمن خواهد بیخت
و مولانا لطف الله را قصاید غرّاست در مناقب نبیّ و ولیّ و ائمه معصومین علهیم السلام:
بناز عقل و دین و دل به مهر سرور غالب امیر المؤمنین حیدر علی بن ابی طالب
و این قصیده در مذمت دنیا میگوید، اما بسی نیکو میگوید:
بنازد عقل و دین و دل به مهر سرور غالب امیر المؤمنین حیدر علی بن ابی طالب
(جمعاً 28 بیت)
و ظهور مولانا لطف الله در روزگار خاقان کبیر، صاحب قران عالی، قطب دایره سلطنت، امر تیمور گورکان – انار الله برهانه – بود و به مدح پادشاه زادهی محترم امیرانشاه بن تیمور گورکان قصاید غرا دارد و از آن جمله، مطلع ترجیعی این است:
وقت سحر زدند چو مرغان به چنگ چنگ بنما به روز کین به جوانان جنگ جنگ
و در این قصیده داد سخنوری میدهد. و امیرانشاه میرزا او را رعایت کردی و زر دادی و مولانا به اندک فرصتی آن مال را برانداختی و به فلاکت میگردیدید. و در آخر عمر و نهایت پیری، مولانا از شهر نیشابور به دیه اسفریس که به قدم گاه امام رضا – علیه التحیه و الثناء – مشهور است، نقل فرمود و باغی داشت در آنجا به سر میبرد و با مردم کم اختلاط کردی. روزی جمعی از عزیزان به زیارت مولانا رفتند؛ دیدند که در حجرهی مولانا بسته است. چندان که در زدند؛ کسی جواب نداد. گمان بردند که مولانا به عمد جواب نمیدهد. یکی از ن مردم به سَرِ سرای برآمد، دید که مولانا سر به سجده نهاده. فرود آمد و در سرا بگشود تا عزیزان درآمدند و مولانا سر نمیداشت. شخصی سر مولانا را برداشت، دید که مرغ روح بزرگوارش از فقس بدن پرواز کرده، یاران چون باران اشک خونین در فراق آن درّ دریای وحدت ریختند و مولانا را بعد از شرایط اسلام، در قدمگاه امام معصوم رضا –علیه السلام– دفن کردند و در دست مبارک مولانا این رباعی در کاغذی نوشته یافتند:
دی شب ز سر صدق و صفای دل من در میکده آن روح فزای دل من
جامی به من آورد که بستان و بنوش گفتم نخورم، گفت برای دل من
و کان ذلک فی شهور سنه عشر و ثمانمائه. و مولانا به نهایت پیری رسیده. (سمرقندی، 1382: 321-137)
تقی الدین کاشی هم به مقامات لطف الله در سلوک اشارهیی دارد و سرانجام سخن را به اینجا میکشاند که «لاجرم بسیاری از طوایف امم او را از جملهی اولیا میدانند و جمعی کثیر از خواص اکابر عالم وی را از زبدهی عرفا میخوانند از آن جمله آوردهاند که مدﺓ العمر به کار دنیا التفات ننمود و دایم الاوقات به وظایف طاعات و عبادات قیام و اقدام میفرمود و گاهی که به نظم اشتغال میساخت به جز نعت و منقبت حضرت خیرالمرسلین و امام المتقین پیرامن خاطر نمیگذاشت»
همهی اشارات دولتشاه و تقی الدین دربارهی مقامات بلند روحانی و ترک دنیا و اعراض از شاعری جز برای نعت و منقبت، چنانکه تاکنون از مطالعه در احوال شاعر برآمده دور از حقیقت مینماید مگر آنکه آنها را مربوط به چند سال اخیر از ادوران زندگانی او بدانیم.
اما سخن از «ضعف طالع» و «عدم مساعدت بخت و زبونی طالع» او با توضیحات مشروحی که دولتشاه و دیگر تذکره نویسان نوشتهاند شاید نتیجهی شکایات خود شاعر از بدی طلع و نامساعدی بخت باشد و از اینگونه افسانه سازیها دربارهی شاعران به مناسبت بعضی از ابیات آنها در قرون اخیر کم نیست.
مطلب تازهیی که تقی الدین بر سخنان پیشین میافزاید داستان عشق مولاناست به خباز پسری، که از قبیل ماجراهای عشقی است که او برای همهی شاعران تراشیده و مطلقا شایستگی ذکر ندارد و عجب آنست که تقی الدین این داستان را با داستان «ضعف طالع» لطف الله آمیخته و بدان شکل خاصی بخشیده و سرانجام گفته است که: مولانا لطف الله را بعد از آن واقعه جذبهیی رسید و یکبارگی از دنیا و اهل دنیا معرض گردید چنانچه بعضی اوقات سروپا برهنه گردیدی و کودکان در عقب وی دویدندی و او ایشان را دشنام دادی، و سبب آن بوده که مولانا رویی به غایت مدور داشته مانند بارس هر که بوف یوز میگفتند. مولانا بی طاقت میشده و دشنام میداده و اضطراب بسیار میکرده...»
معلوم نیست کسی که او را جذبهیی رسیده و از دنیا و مافیها اعراض کرده بود چگونه عمر را تا چندی پیش از مرگ به مداحی سلاطین و عرض هنر خویش در راه کسب زخارف دنیوی گذرانده، و آنکه سروپا برهنه در کوی و برزن میگشت و بازیچهی کودکان کوی بود، چگونه با عزّت در دربارها راه میجست و شرف ملازمت شاهان مییافت؟ بنابراین قبول گفتار امین احمد رازی در این باب آسانتر است که گفت: در اخر عمر از خلق انقطاع جسته در اسفریز اقامت مینموده تا فوت گشته»
رضا قلی خان خدایت در تذکره ریاض العارفین ذیل نام لطف الله مینویسید: اسم شریفش مولانا لطف الله سالکی است صاحب جاه در زمان امیر تیمور و شاهرخ میرزا بوده جناب شاه نورالدین نعمت الله را ملاقات نموده شیخ آذری طوسی در جواهر الاسرار یکی از رباعیات مصنوعه وی را نگاشته در قدمگام امام ثامن ضامن علیه السالم زاویهای داشته در سنه 786 وفات یافت و به روضه رضوان شتافت. غالب اشعارش در مدایح ائه اطهار است.
قصیده با مطلع:
حجاب ره آمد جهان و مدارش ز ره تا نیندازدت بر مدارش
را در مذمت دنیا آورده است. (هدایت، 1344: 206-205)
مولانا لطف الله غیر از قصایدی که در مدح سلاطین ساخته قصائد متعدد دیگر در حمد خداوند و نعت رسول و منقبت علی بن ابی طالب علیه السلام و ائمهی طاهرین خاصه علی بن موسی الرضا علیه التحیه و الثنا و قصائدی در تحقیق و موعظه و نصیحت سروده است و از فحوای قصائدی که در مناقب ائمه سروده تشیع او آشکار میشود و حتی او تیمور را به عنوان «ملجاء آل بوالحسن» یعنی آل علی مورد ستایش قرار داده است و اینکه قاضی نورالله نام و ذکر احوال او را در شمار شاعران شیعی مذهب آورده درست است. وی با توجه به مضامین اشعار و موعظه و نصایحش اخلاقاً مردی بلند طبع به نظر میآید که به حطام دنیوی پای بند نبود و آنچه در بارهی او نوشتهاند که هرچه زر از سلاطین مییافت در روزی چند میپراکند، با توجه به اشعارش درست به نظر میرسد و گویا کارش از تهی دستی گاه به جایی میکشید که از هنر خود بیزاری مییافت و حق با او بود زیرا دورانش عهدی نبود که قدر سخن بلند و طبع توانایش را بشناسد. (صفا، 1364: 213-212)
دکتر منصور رستگار فسایی در کتاب انواع شعر فارسی بیان میدارد: در قرن نهم با ظهور قدرت تیموری و تشکیل دربارهای بزرگ بار دیگر ضرورت شاعران درباری و طبعاً توجه به قصیده سرایی افزایش یافت. در نتیجه عدهای شاعر قصیده سرا در دربار تیموری گرد آمدند و قصایدی در مدح سلاطین و مناقب ائمه (ع) سرودند که اغلب متکلفانه و به شیوه پاسخگویی به قصاید شاعران بزرگ گذشته و با توجه به صنایع لفظی و معنوی بوده است. شاعران این دوره چون کاتبی و لطف الله و پرندق و ابن حسام و اهلی شیرازی و بنایی قصایدی در مدح و منقبت و هجو و هزل، سرودهاند که برخی بسیار اغراق آمیز و از لحاظ فنی بسیار آراسته است. (رستگار فسایی،1380: 483)
فخرالدین علی صفی در لطایف الطوایف آورد: مولانا لطف الله نیشابوری از شعرای خوشگویست و قصاید او مشهورست گویند وی را ضعف طالعی بودست، و در آن باب ازو حکایات غریبه آرند، از آن جمله این است که روزی با جمعی از یاران و شاگردان به لب آبی رفته بود که جامهها بشویند، بعد از آنکه یاران از جامه شویی فارغ شدند، در صحرا جامهها را بر آفتاب انداختند، و مولانا دستاری نیکو داشت که اوّل بار بود که آن را شسته بود و بر صحرا تنگ ساخته. ناگاه گردبادی پیدا شد و به هیچ جامه تعرض نکرد و دستار مولانا را در هم پیچیده به هوا بالا برد به مثابهیی که از نظر یاران غایب شد، و هرچند در آن حوالی و نواحی بگشتند از آن دستار نشانی نیافتند، در آن محل مولانا این رباعی را بر بدیهه گفت، در شکایت روزگار و گردش فلک دوّار:
فریاد ز دست فلک بی سر و بن کاندر بر من نه نو گذارد نه کهن
با این همه هیچ نمیارم گفت گر زین بترم کند، که گوید که مکن
مولانا در آخر عمر در قریهی اسفریس از اعمال نیشابور منزوی شد، و از آمیزش خلق کناره کرد، بعد از چند گاهی جمعی از یاران که عزیمت زیارت او کرده از شهر رو به آن دیه کردند و به در باغ او آمدند، در بسته بود هرچند در زدند و فریاد کردند کسی جواب نداد، یکی به دیوار بالا رفت و از درون باغ در را گشاد، یاران به باغ در آمدند و به در خانهی او رفتند و دیدند که آن را نیز فروبسته، در بسیار زدند و فریادها کردند، کسی جواب نداد، و در نگشاد و یکی به حیلهی بسیار به بالای بام برآمد و از راه زینهی بام به خانهی او درآمد، دید که مولانا بر سجادهی خود سجده کرده زمانی استاد مولانا سر برنداشت، دوید و بر روی یاران در بگشاد و قصّه بگفت، یاران بر سر او آمدند و ملاحظه کردند دیدند که مولانا سر به سجده نهاده و جان به حق داده، بسیار گریستند و کس به شهر دوانیدند تا مردم را زا آن حال خبردار گردانیدند و خلق شهر تمام به آن دیه آوردند تا برو نماز گزارند، یاران چون خواستند که او را بخوابانند در کف دست راست او کاغد پارهیی دیدند که در وقت جان دادن این رباعی گفته بودست:
دیشب ز سر صدق و صفای دل من در میکده آن خوش ربای دل من
جامی به من آورد که بستان و بنوش گفتم نخورم گفت برای دل من
مردم بر آن رباعی گریهها کردند و فغانها برآوردند و بعد از غسل و تکفین و تجهیز بر او نماز گزاردند و او را هم در آن باغ دفن کردند در شهور سنهی ستّ عشر و ثمانمائه (صفی، 1371: 276-274)
عبدالحسین زرین کوب در کتاب سیری در شعر فارسی پس از ذکر بحثی در تحول شعر فارسی و ادوار ادبی گذشته ایران و معرفی شاعران برجسته هر قرن تنها به آوردن قطعهای از لطف الله به عنوان بدطالع اکتفا کرده است. (زرین کوب، 1384: 370)
در کتاب عرفات العاشقین و عرصات العارفین بلیانی درباره لطف الله میخوانیم: اکمل الفضل، اعرف العلما، افصح البلغا، سرمستِ شراب منصوری و صوری، مولانا لطف الله نیشابوری، از جملهی [فضلای] مدقّق و سخنوران محقّق بوده، زبدهی اماجد دهر، قدوهی افاضل عصر شده، ذهنی در غایت صفا، طبعی در نهایت جلا داشته، در زمان خود به حال و تصوّف دلپذیر، و به صنایع سخن و جامعیّت بی نظیر گشته، همچو عافیت از خلق کرانه جسته به زاویهی اقناع نشسته، همیشه از امور دنیوی معزول و به مهّم اخروی مشغول بودی، اکثر اوقات به عسرت و فلاکت به سر کردی.
مولوی با صاحب قرانی امیر تیمور معاصر است، و مدح وی و فرزندان او بسیار گفته، به غایت عارف، مفرد، موّحد، متّقی، موالی، محّب خاندان نبوی بوده و مناقب بیشمار دارد، از اوست، وله:
بنازد عقل و جان و دین به مهر سرور غالب امیرالمؤمنین حیدر علی بن ابی طالب
و این رباعی که بعضی از روی سهو به فردوسی منسوب دارند از اوست:
از عدل تو خیزد ای شه با فرهنگ فیروزه ز کان، دُر ز صدف، لعل ز سنگ
وز هیبت تو بریزد اندر صفِ جنگ تیری ز سنان، زه ز کمان، پَر ز خدنگ
و در مراعات النظیر دو رباعی گفته است که کس جوابی نتوانست گفت:
گل داد پریر در فیروزه به باد دی جوشن لعل لاله بر خاک افتاد
داد آب سمن خنجر مینا امروز یاقوت سنان آتش نیلوفر داد
***
در مرو پریر لاله آتش انگیخت دی نیلوفر به بلخ در آب گریخت
در خاک نشابور گل امروز شکفت فردا به هَری باد˙ سمن خواهد بیخت
و مولانا لطف الله مذکور مدّتها در قریهی اسفرایین که مضجع و مدفن اوست معتکف بوده، وفاتش در شهور سنه 816. (بلیانی، 1389: 3647)
راقم سمرقندی در کتاب تاریخ خود که محتوی وقایع مشهور تاریخی و مخصوصاً وفات مشاهیر و بالاخص مشاهیر خراسان و به نحو خصوصی وفیات مشاهیر و وقایع ماوراء النهر و بخارا و سمرقند است. سوانح زمان پیش از خود و حوادث دوران را با ذکر تاریخ گردآوری کرده او درباره تاریخ فوت مولانا لطف الله نیشابوری مینویسد: شاه بیت ایوان غزل سرایان معنوی و صوری مولانا لطف الله نیشابوری در روزگار خاقان جم نشان امیر تیمور گورکان مدّاح بود. مدّاح امیرزاده میرانشاه نیز بوده و در فنون علوم چنان قادر بود که گوی معنی به چوکان قلم از عرصهی میدان سخن سرایان دوران میربود. بین الاقران و الامثال مشار الیّه و در میان فضلا متفقّ علیه بوده اکثر طبع نادره کارش به گفتن اشعار میل میکرد در تاریخ 786 سفینهی حیاتش غرقاب گرداب فنا شد.
مدفن آن نادره فن در سر کوه پرشکوه نیشابور نزدیک به قدمگاه سلطان خراسان بر سر راه ونیز در همین تاریخ است. (راقم سمرقندی، 1380، 19)
تاریخ وفات او را دولتشاه و تقی الدین 816 نوشتهاند و این سال مصادفست با نهمین سال از فرمانروایی شاهرخ که لطف الله او را در دوران پادشاهیش مدح گفت و چون میدانیم که شاعر در چند سال آخر حیات از خلق گوشه گرفت و طبعاً ترک مدحی سلاطین گفت، پس سال مذکور باید صحیح باشد تا فرصت گوشه گیری چند سالهی واپسینش به شمار درست آید. در این صورت صحت سال 810 که در مجالس المؤمنین و خزانهی عامره آمده مخدوش میگردد. قول هدایت نیز که سال وفاتش را 786 نوشته چنان نادرست است که ما را از هرگونه بحثی دربارهی آن مستغنی میدارد. (صفا، 1364: 211)
- ممدوحان شاعرمسلماً تاریخ ورود «لطف الله» به دستگاه صدارت علاء الدین محمد فریومدی بیش از سال 742 و همچنانکه از فحوای قصیدهی مذکور در ذکر شرح احوال دوران شباب شاعر آشکارست، در عنفوان شباب بود و بعد از این زمان شاعر در نیشابور و سبزوار و بیهق معاصر و مواجه با امرای سربداری بوده و بعضی از آنان را مدح گفته است. از قدیمترین این امرا که مدح او را در اشعار مولانا لطف الله میبینیم تاج الدین علی چشمی معرب به «علی شمس الدین» (به اضافهی ابنی) است. وی از ممدوحان ابن یمین نیز بود و بعد از چند سال سلطنت و کامرانی به سال 755 در سبزوار بر دست سربداری دیگر به نام حیدر قصاب به قتل آمد و ابن یمین این دو بیت را در مرگ وی سرود:
چون هفتصد و پنجه رفت از سال بیش از دو نمانده بد ز ماه شوال
خورشید لقا علی شمس الدین را از خنجر حیدر آمد عمرش به زوال
از دیگر سربداران که ممدوح لطف الله بودهاند سلطان نظام الدین یحیی کرابی است که در سال 795 بر دست برادر زنش کشته شد. او نیز از ممدوحان ابن یمین بوده و این شاعر اخیر چندین قصیده در ستایش وی سروده است.
آخرین پادشاه سربداری خواجه نجم الدین علی مؤید (766-788ﻫ.) واپسین امیر ایرانی است که مولانا لطف الله ستود و در قصیده دشواری به مطلع :
دی آن زمان که دست سحر تیغ صیقلی آمیخت از قراب سپهر سجنجلی
نام او را بدینگونه آورد:
با پایهی هنر غم روزی مخور، مگر کز مقدم شه کرم و جود غافلی
گفتم که کیست آن میمون قدوم؟ گفت خورشید جود و بحر کرم نجم دین علی
فرزانهیی که مشتری حکمتست و فضل دانا دلی که منبع فضلست و فاضلی...
و چون چنانکه میدانیم این امیر با تیمور از در مدارا در آمده و در سفرها همراه او بوده، بعید نیست که وسیلهی معرفی مولانا به «امیر صاحبقران» شده باشد به نحوی که مولانا توانست از این پس تا چندگاهی در زمرهی ستایشگران عهد تیموری درآید.
لطف الله از تیموریان نخست امیر صاحبقران تیمور گورکان (م 807ﻫ.) را در چند قصیده ستود و از آن جمله در نخستین قصیدهیی که به ستایش وی اختصاص داد به «عز قبول شاه» اظهار امید کرد، و در قصیدهیی دیگر گفت که پیش از تشرف به درگاه او تهی دست و پریشان بود و به یمن نعمتی که از او یافت روی آسایش دید.
پسر تیمور جلال الدین امیرانشاه (م 810ﻫ.) نیز از ممدوحان شاعر بود و او به قول دولتشاه «به مدح پادشاه زادهی محترم امیرانشاه بن تیمور گورکان قصائد غرا دارد... و امیرانشاه او را رعایت کردی و زر دادی...» لطف الله در قصیدهیی میگوید که اگر شاهزاده بر شعرش به دیدهی قبول بنگرد بر علو سخن و بلندی نامش خواهد افزود.
پسر دیگر شاهرخ (سلطنت از 807 تا 850ﻫ.) ممدوح دیگر لطف الله از تیموریان است که شاعر نه سال اول از دوران فرمانرواییش را درک کرد و چنانکه از قصائد او برمیآید آن پادشاه را در دوران سلطنتش ستوده است. از فحوای سخن «لطف» در مدح شاهرخ تهی دستی و نابرخورداری او از هنر خویش آشکارست و این میرساند که سخن تذکره نویسان در اینکه وی غالب اوقات را به پریشان حالی و تهی دستی میگذرانید چندان دور از حقیقت نیست. (صفا،1364: 209-201)
- عصر شاعراواخر قرن هشتم و آغاز قرن نهم، آخرین سالهای قدرت سلسلهی تیموری در ایران، و دوران بنیان گذاری شاهنشاهی صفوی است.
این دوره که اندکی بیش از یکصد سال به درازا کشید یکی از دورههای مهم ادب فارسی است که با همه نقایص خود بسیاری وجوه رجحان و برتری را داراست، به نحوی که میتوان آن را آخرین دورهی مهم قدیم در ادب فارسی و عهدی شمرد که دیگر تجدید نشد و نیز دورانی دانست که به نوبهی خود مقدمهی آغاز عهدی کاملاً نو (یعنی عهد صفوی) در ادب فارسی گردید.
درست است که عهد مورد بحث ما از حیث ثبات پادشاهیها چندان دوره خوبی نبود اما از باب ارزش خدمات پادشاهان و شاهزادگان و امرا و رجال مسلماً یکی از دورههای بسیار مهم و پرثمر بوده است.
توجه به علم و ادب و هنر به وسیلهی شاهان و شاهزادگان تیموری امریست که گویی جزو فطرت و خوی طبیعی آنان بود. عنایت شاهزادگان تیموری به ادب و هنر و احیاناً مسائل مهم علمی، از جمله مطالب قابل توجه در این عهد است. (صفا، 1366: 125-124)
خوشبختانه تیمور با همه قساوت و بیرحمی از ذوق و حالی خالی نبود و حرمت اهل فضل و هنر را نگاه میداشت و مخصوصاً نسبت به اهل طریقت و مشایخ صوفیه ارادت و حسن ظنی نشان میداد، دیگر پادشاهان و شاهزادگان تیموری نیز مانند شاهرخ فرزند تیمور که تا سال 850 حکومت راند و دو پسرش بایسنقر و الغ بیک و همچنین سلطان حسین بایقرا و وزیر دانش پرورش امیر علیشیر نوائی همگی از مشوقین و حامیان بزرگ شعر و ادب و دانش و هنر بودند، مخصوصاً دربار هرات از مراکز مهم شعر و ادب به شمار میرفت و تعداد زیادی از شاعران و دانشمندان و هنرمندان از تربیت و حمایت این پادشاه و وزیر دانش دوست برخوردار بودند، پس عجب نیست اگر قرن نهم از لحاظ کثرت شاعران و دانشمندان و نویسندگان و نقشان و خطاطان از ادوار مهم و درخشان ادبی و هنری ایران به شمار رود.
قرن نهم رویهمرفته عصر غزل و شعرهای عرفانی و لغز و معمی و سایر تصنعات و تکلفات ادبی است. قصیده در این دوره رواج و اعتبار چندانی نداشت، مع الوصف شعرا عموماً در این زمینه نیز طبعی آزموده و مخصوصاً بعضی از آنان مانند لطف الله نیشابوری (متوفی در 812) و شاه نعمت الله ولی (متوفی در 834) و ابن حسام (متوفی در 875) و جامی (متوفی در 898) قصائد نسبتاً خوبی در مدح پادشاهان و سران قوم و یا در مدایح مذهبی و گاهی نیز در عرفان و پند و حکمت و مفاخره و شکوی سرودهاند، هر چند گویندگان قرن نهم در سرودن قصیده ظاهراً تقلید از گذشتگان میکردند اما سبک مصنوع و متکلف زمان و علاقهی شاعران به التزام صنایع شعری و آوردن مضامین غریب و وفور تاریخ و معمیات تأثیر خود را در این رشته از سخن نیز به جای گذاشته و لحن و طعمی خاص به آن بخشیده و رویهمرفته قصائد این دوره را از دوره قبل متمایز و مشخص ساخته است، اما غزل در این بخش از زمان اگرچه از لحاظ تحول و تکامل مراحل مهمی را نپیموده و اساساً واجد اهمیت و اعتبار چندانی هم نیست مع الوصف از جهت افتراقی که چه از نظر لفظ و معنی و چه از نظر سبک و اسلوب کلی میان غزلیات این دوره و غزلیات دوره قبل و بعد یعنی عصر مغول و صفویه موجود است این دوره را از ادوار دیگر تفکیک نمودیم، در حقیقت عصر تیموری برزخی میان دو دورهی مغول و صفویه است، در این دوره غزل از لحاظ کلی کم و بیش در حال وقفه و تعلطیل مانده و تقلید ناقصی از سبک دوره ماقبل به نظر میرسد و از لحاظی به سیر طبیعی و تکاملی خویش، که متأسفانه باید آن را به مقیاس ذوق عصر حاضر سیر انحطاطی نامید، ادامه میداد و به تدریج زمینهی ایجاد سبک نوی که بعدها در دوره صفویه در کمال صورت خویش جلوه گری نمود فراهم میآمد، غزلیات این دوره در عین حال که واجد بسیاری از مشخصات غزل عصر مغول نهایت به طور ناقص میباشد پارهای از خصوصیات غزل سبک هندی را نیز در بر دارد و از این رو عصر تیموریان را میتوان عصری جداگانه و سبک معمول آن را سبکی بینابین دانست.
از مشخصات عمدهی این دوره توجه شاعران به صنایع بدیعی و تصنعات و تکلفات ادبی و دقت در ایراد مضامین غریب و دور از ذهن و به عبارت دیگر باریک اندیشی و مضمون تراشی و همچنین اشاعه و نفوذ فوق العادهی تصوف و رواج اشعار صوفیانه و وارد شدن اصطلاحات خاص عرفان در آثار منظوم و به خصوص نوع غزل میباشد.
معشوقان این عصر نیز مانند ادوار قبل از مردان صاحب جمال بودند که غالباً دست امید عاشقان از دامن وصال آنان کوتاه بود، شاعر در غزلیات خویش از ساده روئی رعنا که همهی جهان شیفته جمال اویند گفتگو میکند و مراتب درد و گداز و محرومی خود را شرح میدهد و شگفت اینجاست که فتنه بودن خلق را بر جمال معشوق لازمهی حسن و کمال دلبری او میداند، نه تنها غریزهی رشک مانع از ابراز این نظر نیست حتی در صورتی که بیم عنایت معشوق نسبت به رقیبان نباشد اساساً رشک و حسدی به خود راه نمیدهد، اگرچه در همه حال اختیار با معشوق است و عاشق در مقام عظمت و جلالت معشوق قدر و منزلتی ندارد ولی عاشق از لحاظ وقوفی که بر مراتب وفاداری و خلوص و پاک نظری خود و نااهلی و تردامنی و نفس پرستی رقیب دارد نهانی به اهلیت و استحقاق خویش در برخورداری از نعمت وصال و عنایات پنهان و آشکار معشوق معتقد است و چشم ندارد در حریم وصال رقیب محرم و حرمان نصیب او باشد. (مؤتمن، 1352: 338-330)
شعرای این دوره به شعر خود بسیار نازیدهاند، و با آنکه شعر بسیاری از ایشان چندان مرغوب نیست، به مصداق «المرء مفتون بابنه و شعره» فریفتهی شعر خود بودهاند و از این فریفتگی به صورت مفاخره و مباهات در اشعار ایشان خاصه در تخلص قصاید و غزلیات ظاهر میگردد. لطف الله نیشابوری در قصیدهای خود را چنین میستاید:
دیر آورد چو بنده برون شاعری به شعر زین حلقههای شعبدهگر ماه و آفتاب
و باز در قطعهای چنین گوید:
نشنوی همچو نظم «لطف» لطیف گر بدانی همی ز شعر شعیر
و آتش طبع و آب گفتهی او قلب قطران شکست و ظهر ظهیر
و قطعهی ذیل را نیز در ستایش خود سروده است:
«لطف» اگر پیر شد به نیشابور زو معانی بکر میزاید
شعر بی او مباد یک ساعت شعر را زانکه لطف میباید
شعر از لطف زین و زینت یافت شعر بی لطف خود چه کار آید؟

دسته‌بندی نشده

No description. Please update your profile.

LEAVE COMMENT

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.