- خوشنشینان چمن نشاط که به بسط بساط انبساط پرداخته. (27)
- پردهی گوشش از فرط رنگینی همرنگ پرند نگارین مانی گردیده. (101)
هنجارگریزی آوایی:
ـ خورداد (= خرداد) (31)
ـ خورمی (= خرمی) (38)
ـ دوکان (= دکان) (98)
ـ دوچار (= دچار) (41)
کاربرد «نی» به جای «نه»
نینی چه میگویم از او تا مشک که غلام سیاه و کم بهاست. (75)
نینی چه میگویم زینت خداداد از بند زیور آزادش را آرایش بیاندازه داد. (80)
2- سطح واژگانی:
واژههایی که در متن بهکار رفته است بیشتر عربی است و به نسبت، از واژههای فارسی و هندی کمتر استفاده شده است. اما در مینا بازار استعمال واژههای هندی بسیار به چشم میخورد. در هر بخش از وصف دکانها واژههای خاص مربوط به همان دکان به وفور استعمال شده است. برای مثال ظهوری در
وصف دکان بزّاز از واژههایی مثل دارایی، گلبدن، شیرینباف، پری، چشم خورشید، لولهپیچ، چشم بلبل و... استفاده میکند که هر کدام نام پارچههای رایج در دورهی وی در هندوستان هستند. همچنین واژههایی مانند حلقچی، کعب غزال، خاموشی، مقراضی و مغزی نوعی حلوا یا شیرینی رایج هستند.
نمونههایی از واژگان فارسی:
درود (27) همداستان (86) جوانمردان (86) پاسبان (28) چهره (31) تنومندی (62) سرفراز (63) درازدستی (65) گلزار (34) نوروزی (70) سپاسداری (72) صفاهان (76) دلپذیر (45) شاگرد (41) یارا (66) برومندی (62) فتراک (77) همشیره (110) زنخ (110) جامه (79) ژاژخایی (94) نخچیر (91) برهان (39)
نمونههایی از واژگان عربی:
تلوین (79) مغنی (81) علاج (31) خدام (66) لعل (51) مغفرت (72) استیلا (77) قرین (83) لمعه (92) مرصوده (93) لؤلؤ (93) سامعه (33) تسلی (75) استماع (35) عذوبت (105) مهجور (74) مصافحه (108) معانقه (108) رایحه (107) غبن (57) عشرت (29) الم (89) انبساط (27) مسرت (29) دُرّر (33) ملحوظ (35) معجز (36) نقار (45) مدور، مربع، مسدس، مثمن (55) نقصان (90) مخوف (80) اتصال (81) قصور (96) تقدیر (90)
نمونههایی از اصطلاحات و ترکیبات عربی:
حبذّا (43) کما ینبغی (30) الحال (91) لازمالاذعان، عدیمالسهوان (34) فیالحقیقت (35) بالضرورت (36) فیالمثل (61) انشاءالله (63) جملهالملکی (63) ملکالکلامی (68) کحلالجواهر (76) استغفرالله (77) طرفۀالعین (79) لیلۀالقدر (83) نورالانوار (78) الشکرالله (89) اللهالحمد (91) عمیمالاحسان (91) تبارک الله (93) درۀالتاج، قرۀالعین (98)
نمونههایی از واژگان هندی:
تال (27) کِمرک (109) سپاری (113) پان (113) فوفل (114) جَنتَر و بین (30) کُشک (58) چَلَم (113) بان (115) آردی (110) کاردی (110) کتهل (110) بَلَبان (27) بیره (113) تَنبول (113) حَلقَچی (106) خاموشی (106) دَنَتَّر (114) سیلان (111) شیرینباف (101)
ترکیبسازی:
آثار ظهوری به اعتبار حجم ترکیبسازی آن قابل توجه است. او در ترکیبسازیهای خود هم به خلق ترکیبات معانی تازه دست زده است و هم ترکیبهای تصویری فراوانی از رهگذر ترکیبات وصفی خلق کرده است. (حسنپور آلاشتی، 1384، ص 113)
نمونههایی از ترکیبات ظهوری:
عرشْ طارم، افلاکْ خیم، کیوانْ همم، برجیسْ شیم، مریخْ حشم، خورشیدْ علم، ناهیدْ نغم، عطاردْ رقم، قمرْ خدم (27) نوازشْ تقریر (29) هشیارْ مغز (30)، علیلْ نهادان (31) مرغولهْ مویان (31) بلندْ سخن، کوتاهْ دریافت (36) معجزْ نظام (36) یوسفْ طلعتان، نمرودْ نخوت (38) خاراْ بنیان، دارا دربان (39) کوتاهْدستان، بلندْ سودا (42) پرویزْ عشرتان (43) یبوستْ چین (103) ابدْ پیوند (45) شامْ طبعان، کوتاهْ درکان (44) بیدارْ بخت (53) شمشادْ قامتان، ریحانْ کاکلان، بنفشهْ خطان (56) تیزْ زبانان، بزرگْ خردان (64) نسترنْ خویان (67) سبزْ خطان (68) تبسمْ دیت (72) فیروزهْ فام (116)، فیروزهْ طالعان (115) سرکهْ جبینان (105) عصمتْ مقیمان، نگارینْ تمثال (97)
نمونههایی از ترکیبات اضافی:
مندلِ ورعْ پیشگانِ هشیار مغز (30) نواله خورِ خوانِ نوال (42) داغِ مصیبتْ زدگانِ خاک (72) آتشِ دوزخْ شرر مظلومی (72) متاعِ کسْمیابِ وفا (102)
نمونههایی از ترکیبات وصفی:
ترکیبات اضافی ظهوری در اساس نوعی تشبیه و استعاره هستند و ترکیبات وصفی جنبهی تشخیصی دارند؛ یعنی صنعت تشخیص را به وجود آوردند. نمونههایی از ترکیبات وصفی:
اشک لالهگون (74) خرد خوردهْکار (31) عقل رنگْآمیز (31) رگ طاقتْگسل (94) خندهی دندانْنما (100)
3- سطح نحوی:
ساختار عبارات و جملات متن با گونهی زبانی مؤلف و همعصران او به نوعی هماهنگ است. از لحاظ کوتاهی و بلندی جملات باید متذکر شوم جملات تقریباً کوتاهاند ـ هرچند جملات طولانی هم در متن دیده میشود ـ اما پیچیدگیهای خاص خود را دارد که این نوع شیوهی نگارش از شاخصههای سبکی ظهوری قلمداد میشود. به دلیل مسجع بودن عبارات و معطوف بودن جملات بر هم، حذف در گروه فعلی در این نوع جملات بیش از هر نوع حذف دیگری به کار رفته است. در اینجا به ذکر چند نمونه میپردازیم:
حذف فعل بدون قرینه
ـ به شمیم خلقش یاسمن را ختن ختن نافهی چین در جیب و دامان و به نسیم لطفش غنچه را چمن چمن خنده در زیر لب پنهان. (29)
ـ گوهر در نظرش بیقدرتر از ریگ به صحرا و وعدهاش به وفا نزدیکتر از موج به دریا. (29)
ـ نغمهی قانون عدالتش ملکنواز، شعلهی کانون سیاستش ظلمگداز. (29)
ـ به پامردی تقویتش پابست کاخ ایمان، خارابنیان و به دستیاری مرمتش درگاه محکمه علیه، دارا دربان. (39)
حذف به قرینه لفظی
ـ تعداد فضایل و حصر کمالاتش، آب دریا به کیل مشت پیمودن است و ریگ صحرا به سبحه انگشت شمردن (29)
ـ از خیال چهرهی از حیا عرق کردهاش، آسمان لبریز اختر تابنده گشت و دریا مالامال گوهر ارزنده. (80)
ـ نبضِ اضطرابش طپیدن آغاز کرد و چشم اشتیاقش پریدن ساز. (79)
ـ اشک ستارهریزش به جای ستاره افشان بود و چهرهی اصفرش چون مهتاب، برافروخته و درخشان. (79)
ـ فرق ارادت تا به گردن، فرسودهی بار ملالت است و چهرهی اعتقاد، سراسر عرقریز خجالت. (76)
ب) سطح ادبی
در این سطح عناصر بیانی (تشبیه، استعاره، مجاز، تشخیص، کنایه، استعاره فعلی، پارادوکس و...)، عناصر معانی (ایجاز و اطناب، مساوات و تکرار، حذف و قصر ) و عناصر بدیعی متن ( جناس، سجع، مراعاتنظیر و ... ) مورد بررسی قرار میگیرد. برجستگیهای متن ظهوری بیشتر در حوزهی بیان است. در حقیقت نوجویی و تازهگوییهای ظهوری را باید در این حوزه بررسی و جستوجو کرد. تشبیه و استعاره اغلب در قالب اضافات تشبیهی و استعاری پدیدار شدهاند. اضافه شدن صفات و لوازم انسانی به امور ذهنی و عینی، صنعت تشخیص را در متن با بسامد بالا بهوجود آورده است.
متن ظهوری در حوزهی بدیع نیز عاری از پیرایه نیست. خلاقیت ظهوری در خلق مینا بازار بسیار ستودنیست. وی با بازی با الفاظ یک شاهکار میآفریند که در نوع خود مانند ندارد. استادانه و ظریفکارانه الفاظِ دارای دو یا چند معنی را در کنار هم میچیند و جملات و عبارات بینظیر میسازد. عباراتی که در معنای ظاهر بسیار ساده به نظر میرسند اما با اندکی تأمل و تعمق میتوان فهمید در ماورای این معنای ظاهر، معنای دیگری که با سایر کلمات در پیوند است، پنهان است. ظرافتهای ظهوری را در این بُعد باید در حوزهی بدیع جستوجو کرد.
عناصر بیانی
1- تشبیه:
تشبیه یعنی مانند کردن چیزی به چیز دیگر که شامل چهار رکن مشبه، مشبهٌبه، وجه شبه و ادات تشبیه است. تشبیهاتی که در متن ظهوری بهکار رفته است اغلب به صورت بلیغ یا همان اضافهی تشبیهی است. هرچند تعداد تشبیهاتی که تمام ارکان آن رعایت شده باشد کم نیست. این تشبیهات اغلب تازه و غیر مأنوس هستند و معمولاً مشبهٌبه از امور غیر معمول است. تشبیهات هم از نوع عقلی و هم از نوع حسی هستند. در اینجا به ذکر چند نمونه میپردازیم:
ـ در موقف ادب مانند شمع به ادای لوازم قیام پرداخته و چون شعله از باد پشت نیاز به سجده سرافکندگی خم ساخته. (84)
او- محذوف (مشبه) مانند و چون (ادات تشبیه) شمع و شعله (مشبهٌبه) حالت قیام و ایستادگی و تعظیم برای ادای ادب و احترام (وجه شبه)
ـ یاقوت و صیرفی نیز اگر میبودند چون واو، سر در پیش و چون شین، عرق بر جبین مینمودند.
(56)
یاقوت و صیرفی (مشبه) چون (ادات تشبیه) واو، شین (مشبهٌبه) شرمندگی (وجه شبه)
ـ آرام از دلش چون قرار خمارآلودگان به هوای وصال یوسف جمال، دل باخته و از کمال بیتابی شوق دیدار و نهایت انتظار وصال به بوی پیراهن نساخته، گریخت. (79)
این تشبیه از نوع عقلی به عقلی است. منظور از عقلی در اصطلاح علم بیان هر مشبه و مشبهٌبهی که با حواس خمسه (بویایی، چشایی، بساوایی، بینایی و شنوایی) در پیوند نباشد.
آرام (مشبه) چون (ادات تشبیه) قرار خمارآلودگان (مشبهٌبه) بیتابی و بیقراری (وجه شبه)
تشبیه بلیغ (اضافهی تشبیهی):
تشبیه بلیغ اسنادی:
ـ قدش سروی است که به بر میآید و کسی بر او زبان طعنهی بیبری نمیگشاید. (109)
تشبیه بلیغ اضافی:
یاقوت لب، گوهر دندان، مرجان پنجه، صدف دهان (98) لب لعل (99) گوهر سخن، یاقوت جگر (100) حریر گلبرگ (101) هلال لبش (113) بادامچشمان (114) فیروزهْطالع (115) چاشنی بلاغت (44) اشک ستارهریز (79) جلاد اجل (29) ارغوان چهرهاش (73) سرو قامت (53)
2- استعاره:
همانطور که پیشتر هم ذکر شد استعاره در متن اغلب در قالب اضافهی استعاری آمده است و صنعت تشخیص را به وجود آورده است.
ـ طائران اولیالاجنحه بر گرد دکانش چون مگسان در پرواز. (106)
طائران اولیالاجنحه: استعاره است از ملائکه.
ـ بنفشهخطان را با مشاهدهی سنبلزار خطش، طرفهکاری افتاده. (56)
بنفشهخطان: استعاره است از زیبارویان، معشوقان
اضافهی استعاری:
پای پیک اندیشه (100) لالهی داغدار (101) زلف سنبل (113-112) بنان پنجهی مژگان (79) آستین رخت بخت (80) دندان یاسمین (56) خرطوم چوگان (56) مرغولهی طرهی ناهید (56) شحنهی قَدَر (51) بازوی موج (47) پنجهی کلف (40)
اضافهی اقترانی:
فرق ارادت (76) سر حسرت (74) آستین عاطفت (74) جگر محبت (74) دست کرم (73) ارباب فکر و خیال (55) صداع نخوت (52) خوان احسان (50) قلم تقدیر (45) لب بشارت (32)
3- کنایه:
ـ تعداد فضایل و حصر کمالاتش، آب دریا به کیل مشت پیمودن است و ریگ صحرا به سبحه انگشت شمردن (29)
آب دریا به کیل مشت پیمودن کنایه از کاری بیهوده و غیر ممکن
ـ به کلیدِ طاقت قفلِ لکنت از در بیان برداشته. (44)
کنایه از گشادهزبان شدن
ـ هفت مانی و بهزاد که به ادراک زمانش خجالت و انفعال نکشیدند وگرنه چه روها میساختند. (56)
رو ساختن کنایه از شرمندگی
ـ با لاغران، فربه نشستن نه از توانایی است. (70)
کنایه از به زیردستان زور و توانایی نشان دادن
ـ هرگاه در بازار رعنایی دکان گشاده، ریحانیش را ریحان از ته دل خط بندگی داده. (112)
خط دادن کنایه از تعهد و نوشته دادن
4- تشخیص:
ـ مریخ از بیم زَهرهریز. (54)
ـ مردمکش گرد بالش خورشید زیر سر نهاده. (53)
ـ بهار از جوش غم به رنگ خزان حنا شکسته رنگ گردید. (103)
ـ نسیم غمّاز در این رنگینْ گلشن سراپا نگار در غنچه گردیدن. (98)
عناصر بدیعی
1- سجع:
ـ عبارات را پاکی لؤلؤی عدن و الفاظ را نوی فیروزه کهن (44)
ـ شمامهاش تا دست دستبرد گشوده گوی مزیت و فوقیت از گوی گل ربوده (108)
ـ بیهلال کیلهاش، غُرّه ماه عیش سلخ است و جدا از انبهی شیرینکاریش، کام جان تلخ (110)
ـ از لآلی بساط نیسان، معروف به پاک گوهری و از اوانی سماط خورشید، موصوف به کیمیاگری (51)
2- جناس:
جناس تام
ـ به نوازش روزگار، دایره را که مرکز دایرهی اصول است مغز نشاط از پوست برچیده. (30)
دایره اول نام ساز و دایرهی دوم شکل هندسی.
ـ هر گوهر دندانش از لؤلؤ بندهایست لالا نام و لعل لبش را یاقوت یاقوت نام غلام. (98)
یاقوت اول گوهر یا سنگ قیمتی، یاقوت دوم نام غلام
جناس خط
ـ گوش ستمدیدگان را به صدای کوس عدالتش نواخته. (40)
ـ وگر قدر جلیل نطق از تو به مهمانی ارباب خرد، انداخته سخن از خوان خلیل. (50)
جناس ناقص یا محرف
ـ شَعری را به مناسبت شِعرش چنان اوجی رو نداده. (54)
ـ با مشاهدهی پردهی سازش، زُهره را چه زَهره از پرده به در افتادن. (31)
جناس اشتقاق یا اقتضاب
ـ آستان بوس فرق تشویر به پیش افکنده، گنج گوهر اشک در آستین. (72)
جناس زائد
ـ عدالت که به صفت نصفت به عالم، عالمش ساخته. (40)
ـ در تردد شارع شرع گرد تعصب از دامان جدّ و جهد افشانده. (39)
ـ فرق سربلندی به اوج فرقدان برافرازد. (76)
ـ تا سیب بیآسیب او گل رعنا را به نظر در آمده. (111)
3- مراعات نظیر
ـ در گرفتن رخنه فساد، آتش و باد و خاک و آب را گل ساخته و بستر آسایش کبک و تیهو از سینه باز و شاهین انداخته (51)
آتش، باد، خاک و آب عناصر اربعه هستند.
کبک، تیهو، باز و شاهین از پرندگان هستند.
ـ محمل شوق حجازیانش به صدای تال هندیان زنگلهبند و زخم جگر عراقیانش به نمک تار طنبور ترکان در شکرخند. (27)
حجاز، تال، عراق، تار، طنبور از آلات موسیقی هستند.
از سوی دیگر، حجازیان (اهل حجاز) و عراقیان (اهل عراق) با هندیان و ترکان نیز تناسب دارند.
4- ایهام تناسب
این آرایهی ادبی در قسمت مینا بازار بیش از جاهای دیگر اثر، به کار رفته است. در حقیقت میتوان ایهام تناسب را یکی از زیباترین و پربسامدترین آرایههای ادبی در این قسمت به شمار آورد. مثالهای بسیار زیبا و عمیقی در این زمینه در متن موجود است که نمیتوان بیاعتنا و سرسری از کنار آن رد شد. باید بگویم متأسفانه ذکر همهی آنها در این مقال نمیگنجد. اما باید من باب نمونه تنها به ذکر چند مورد بسنده کنم.
ـ دارایی ملک حُسن به نامش مسلّم است. (101)
دارایی: 1. نوعی پارچهی ابریشمی 2. مال و ثروت
ـ در برابر نازکی خُویَش پرنیان چون خار خشن و به سرایت پرنیان اندامش خارپشت درشت بر حورِ حریرسینهی گلبدن، طعنهزن. (101)
گلبدن: 1. نوعی قماش متعارف هندوستان 2. آنکه بدن او در نرمی و نازکی به گل ماند. در اینجا صفت حور است.
ـ در بازارِ جنسِ بسیار خریدارِ حُسن یوسفش، زلیخای فلک را به سان زالی کلاوه خورشید در دست. (102)
حسن یوسف: 1. نام گلی است بسیار زیبا 2. با توجه به زلیخا اشاره به یوسف پیامبر نیز دارد که در زیبایی بسیار شهره بود.
ـ پری از عیب بری چون حور دور از قصور در دکانش فرش گردیده. (101)
پری: 1. نوعی پارچه در نهایت ملایمی مانند مخمل است و از آن مسند و فرش میسازند. 2. فرشته. جن
ـ خال از چشم بد دور که در گوشهی چشمش جا گزیده، نافهی بیآهو است که از ناف غزال ختن جدا گردیده. (107)
آهو: 1. عیب و نقص 2. حیوانی دارای دست و پای بلند و چشمان زیبا. غزال
ـ لب شیریندهنان، خستهی رطب حلاوتبارِ نوشپرور او. (109)
خسته: 1. مجروح. (اینجا در معنای عاشق به کار رفته است.) 2. با توجه به رطب معنای هسته هم میدهد.
ـ تا خوشهی انگورش زبان صدق به بیان دعوی صاحبی گشاده، عقد پروین تمسک غلامی به خط خورشید و گواهی صبح صادق داده. (109)
صاحبی: 1. نوعی انگور درشت قرمزرنگ 2. با توجه به دعوی یعنی صاحب دعوی بودن، دعوی کردن
ـ بی هلال کیلهاش غرّه ماه عیش، سلخ است و جدا از انبهی شیرینکاریش، کام جان تلخ. (110)
کیله: 1. به هندی نام میوهی موز است. 2. با توجه به هلال معنای کج و خمیده را نیز به ذهن متبادر می کند. 3. با توجه به غرّه و سلخ، رفتن اول ماه به آخر ماه معنای پیمودن را نیز به ذهن متبادر میکند. ناگفته نماند از آنجایی که کیله یا موز، میوهای خمیده و هلالی شکل است تناسب بسیار زیبا و پنهانی بین دو کلمهی هلال و کیله برقرار شده است و با توجه به ماه دقیقاً این تصویر خمیدگی در ذهن ایجاد میشود.
ماه: 1. با توجه به هلال، منظور ماه آسمان 2. با توجه به غرّه و سلخ، منظور دوازده بروج آسمانی که شش برج اول سال 31 روزه و شش برج دوم سال 30 روزه است.
ـ شمایلش برگ و ریشه در باغ فکر هر کس خلیده، ریشهی نهال اندیشهاش شیرینتر از ریشهاش گردیده. (110)
شمایل: 1. با توجه به برگ و ریشه، منظور شاخههای نورسته درخت 2. خویها و خصلتها
ریشه در اینجا احتمالاً معنای دیگری غیر از بیخ نیز داشته باشد. با توجه به شیرین میتواند شیرین بیان باشد. ریشه شیرین نوعی شیرین بیان است که ریشه و ساقهی آن مصرف دارویی دارد و در بازار به نام آسه نیز عرضه میشود.
ج) سطح فکری
مجموعه آثار منثور ظهوری شامل دیباچه کتاب نورس، گلزار ابراهیم، خوان خلیل، رقعات و مینابازار است. سطح فکری ظهوری در خلق این اثر حول محور مدح و ثنا و منقبت میچرخد. در حاشیهی نسخهی اساس دربارهی دیباچهی نورس چنین آمده است: «پوشیده مباد که این رساله مسمّی به نورس در تعریف نورس که ابراهیم عادل شاه، پادشاه بیجاپور، به زبان هندی در علم موسیقی تصنیف نموده. ملاظهوری به طریق دیباچه لاحق به تعریف او ساخته.» بنابراین نوشته، روشن میشود ظهوری برای کتاب نورس ابراهیم عادل شاه دیباچهای نگاشته و آن را «دیباچهی نورس» نامیده است. موضوع آن مدح ابراهیم عادل شاه و غلّو در وصف کتابش است. وی کتاب نورس ابراهیم عادل شاه را چنین وصف میکند: «فضای دیدن به صفحاتش گلشن است و سواد خواندن به بیاضش روشن، هر صفحه چمنی و هر سطری نخلی. برگش لفظ دلکش و بارش معنی بیغش. بلبل فصاحت بر گلبن نزاکت تحریر در تقریر و نظر نظارگیان از موج آب رطوبت عبارات روان در زنجیر. سنبل حرفش، از آه نالهی ناشکیبان، بنفشهی نقطهاش از خال دلفریبان؛ از رشحهی طراوت کلمات، نهرهای مسطر مالامال آب حیات. خضر، تشنهی سیرابی ادا و مسیحا، مردهی جانبخشی هوا. نکتههای برجسته، غنچههای سربسته. رنگینی به شقایقی در کار و شکفتگی به نسرینی پربار.»
رسالهی گلزار ابراهیم نیز توصیف نه صفت معرفت، سعادت، شأن و شوکت، عدالت، شجاعت، سخاوت، صورت زیبا، سیرت پسندیده، توفیق کسب فضایل و کمالات ابراهیم عادل شاه است. ظهوری در این رساله زیرکانه از صنعت ایهام استفاده کرده است چرا که پادشاه بیجاپور، همنام حضرت ابراهیم (ع) نیز بوده است. گلزار ابراهیم از طرفی یادآور معجزهی حضرت ابراهیم که آتش بر او گلستان شده، است. از طرف دیگر نیز اشاره به نُه صفت ابراهیم عادل شاه دارد که به گلزار تشبیه شده است.
خوان خلیل نیز در ستایش ابراهیم عادل شاه نگاشته شده است. منظور از خوان خلیل سفرهی ابراهیم عادل شاه است که کثیرالنعمه است و از این لحاظ که دربردارندهی انواع علوم و اقسام فنون است بسیار بهرهمند است. ظهوری در این رساله مدح و ثنا را به اوج خود میرساند. وی حضرت ابراهیم (ع) را از پیشکاران خوان خلّت پادشاه میداند و در ادامه میگوید حضرت محمد (ص) در ادای ثنای او به عجز اعتراف کرده است و زبان خودش را قاصر از شرح و بیان صفات پادشاه بیجاپور میداند.
رقعات ظهوری (بر مبنای نسخهی اساس) دارای نُه رقعه میباشد. رقعهی اول متضمن لوازم ماه محرم؛ رقعهی دوم به پادشاه؛ رقعهی سوم در ازدواج عشق و حسن؛ رقعه چهارم متضمن عدم مشاهده پادشاه به روز عید الضحی؛ رقعهی پنجم در شکایت هجران؛ رقعهی ششم در وصف معشوق؛ رقعهی هفتم به محمدخان؛ رقعهی هشتم به شیخ فیضی و در آخر رقعهی پادشاه به ملاظهوری آمده است.
مینابازار از آثار مدحی ظهوری است اما اندکی متفاوتتر؛ شامل وصف نُه دکان جوهری، بزاز، گلفروش، حلوایی، عطار، میوهفروش، تنباکوفروش، تنبولی، سبزیفروش است. ظهوری صاحب این دکانها را ممدوح خود، پادشاه بیجاپور، قرار داده است و در هر دکانی با توجه به ماهیت آن دکان به وصف و ستایش پادشاه پرداخته است. آنچه این توصیف را بیش از پیش زیباتر میکند استعمال واژهها، اضافات تشبیهی و استعاری و مهمترین آنها ترکیبسازیهایی است که با محتوا و لوازم دکانها در پیوند است و ظهوری هنرمندانه از آنها برای وصف دکانهای ممدوح استفاده کرده است. مثلاً در وصف دکان جوهری از واژههای صدف، لعل، مرجان، گوهر، یاقوت و مرواید بسیار استفاده کرده است و ترکیباتی مثل لعللب، مرجانپنجه، درهالتاج و ... را ساخته است و در بیان تشبیه، صفات و اعضا و جوارح ممدوح را به جواهرات مانند کرده است و حتی در جاهایی این جواهرات را در مقابل ممدوح بیقدرتر و بیارزشتر بیان میکند. ظهوری در تمامی دکانها به این طریق به مدح ممدوحش پرداخته است.
ظهوری در خاتمهی کتاب این مدحپردازی را از بخت سازگار و طالع شگرف خویش میداند و بیان میکند از دریوزهی درِ فضل الهی، پنج گنج فراهم آورده و به آبیاری فضل نامتناهی، پنج باب دانش را معمور کرده است. وی در خلق این اثر چنین اذعان میکند: «کهن دکان اندیشهام فتحالباب تازه یافت و چهار بازار ارکانم زیب زیاده از اندازه. سه برگه سخنم سرسبزی تازگی گرفت و گلشن سبز بختم بلند آوازگی. صیت هنرمندیام به اطراف گیتی رفت و سه بعد عالم را فرا گرفت.»
معرفی نسخهها
نگارنده در کار خود نسخههای ذیل را در اختیار داشته است:
الف) نسخهی موجود در کتابخانهی مجلس شورای اسلامی با شمارهی 16687.
تاریخ کتابت هشتم شوال 1257 هجری، به خط نستعلیق، کتابت عاصی غلامحسین، 108 برگ (216 صفحه)، دوازده سطری.
در حاشیهی صفحه نخست با خط شکسته آمده است: «پوشیده مباد که چنانکه نغمهسرایان هند شش راک قرار دادهاند و از هر راک پنج راکنی برآورده. پس وقتی که شش را در پنج ضرب کنی سی میشود پس نزد ایشان شش راک و سی راکنی مقرر شد. همچنین نغمهسرایان فرس هفت پرده و شش آوازه از هر آواز دو مقام برآورده و از مقام شعبهای لاتعد و لاتحصی استنباط نمودهاند و میگویند که هندیان اخذ نغمات را از پریان نمودهاند و حکمای اشراقین استخراج نغمات از گردش فلکی مستخرج کردهاند. وللّه اعلم»
و پایان نسخه چنین است: «تمام شد نسخه ظهوری به موجب حکم حضرت جمعدار صاحب قبله محمدحسن خان بهادر جمعدار به تاریخ هشتم شهر شوال المکرم سنه 1257 هجری مقدسه نبوی به دست خاکپای کونین عاصی غلامحسین.»
این نسخه افتادگی ندارد و شامل دیباچه نورس، گلزار ابراهیم، خوان خلیل، رقعات ظهوری و مینابازار است.
در حاشیه این نسخه شرحهایی آمده است. در بعضی صفحات به دلیل نامنظم نوشتن و تودرتو بودن جملات، توضیحات خوانا نیست.
ب) نسخهی موجود در کتابخانهی مجلس شورای اسلامی با شمارهی 78062.
تاریخ کتابت دوازدهم صفر 1265 هجری، به خط نستعلیق، کاتب آن مشخص نیست، 85 برگ (170 صفحه)، یازده سطری.
شرح ندارد. نسخه کامل نیست. افتادگی دارد. دیباچه نورس، گلزار ابراهیم، خوان خلیل، تعدادی از رقعات ظهوری در این نسخه موجود است. متن رقعهی پنجم ناقص است. رقعهی ششم و هفتم و رقعهی پادشاه به ملاظهوری که در نسخهی اساس آمده است، در این نسخه نیامده است. مینابازار هم در این نسخه نیامده است.
در پایان نسخه چنین آمده است: «به عونه تعالی کلام ملاظهوری به تاریخ دوازدهم صفر المظفر سنه 1265 هجری به اتمام رسید.
هست این کتاب حاصل عهد شباب ما لعنت بر آن کس است که ... کتاب ما»
بعد از این قسمت رقعهای در 30 سطر آمده به نام رقعهی میرباقر به حکیم شفایی که این رقعه در هیچکدام از نسخ دیگر نیامده است.
ج) نسخهی موجود در کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران با شمارهی 9783.
تاریخ کتابت بیست و دوم جمادیالاول 1261 هجری، به خط نستعلیق، کتابت احمدحسین والد، 92 برگ (184 صفحه)
در حاشیهی صفحهی نخست با توجه به متن دیباچه نورس از تعدادی اصطلاحات عرفانی نام برده شده و دربارهی احوال و درجات عارفان توضیح مختصری آمده است.
در پایان نسخه چنین آمده است: «تمت الکتاب انشاء ظهوری به روز جمعه به وقت عصر به تاریخ بیست و دوم ماه جمایالاول سنه 1261هجری نبوی صلی الله علیه و آله و اصحابه و سلم از دست اضعف العباد کمترین یعنی احمدحسین والد»
در صفحهی آخر نیز سه رباعی آمده است که به نظر میرسد متعلق به کاتب نسخه باشد.
این نسخه شرح دارد و تقریباً کامل است. شامل دیباچه نورس، گلزار ابراهیم، خوان خلیل، مینابازار و تعدادی رقعات است. رقعهی ششم تا نهم که در نسخهی اساس آمده است در این نسخه نیامده است.
د) نسخهی موجود در کتابخانه ملی با شمارهی 09636 – 5
تاریخ کتابت و کاتب آن مشخص نیست، به خط نستعلیق، 416 برگ (832 صفحه)، یازده سطری. البته لازم به توضیح است این نسخه تا صفحهی 216 آن مربوط به آثار ظهوری است. از این صفحه تا صفحهی 416 مشخص نیست چه اثری است و مؤلف آن کیست. با توجه به اینکه، در صفحهی نخست فقط از آثار ظهوری نام برده شده و توضیحات مختصری در این مورد داده شده است و نام کتاب دیگری نیامده است.
این نسخه شرح و حاشیهنویسی ندارد و شامل دیباچه نورس، گلزار ابراهیم، خوان خلیل، مینابازار و تعدادی رقعات است. در قسمت رقعات افتادگی بسیاری وجود دارد. رقعهی اول ناقص است، رقعهی دوم و سوم اصلاً در این نسخه موجود نیست. رقعهی چهارم ناقص است تنها قسمت آخر این رقعه در دست است. رقعهی پنجم و ششم به صورت کامل آمده است.
مختصات رسمالخط در نسخهی اساس
کتابت نسخهی اساس با شیوهی نگارش امروز ما تفاوتهایی دارد. در اینجا فهرستوار به ذکر آن میپردازیم:
1- آمدن «گ» بهصورت «ک»
کلبن (= گلبن) / کفتن (= گفتن) / روزکار (= روزگار)
2- گاهی آمدن «ز» بهصورت «ر»
نرهت (= نزهت) / سراوار (= سزاوار)
3- عبارات عربی مشکول نیست.
4- در کلمات مختوم به های بیان حرکت (= هـ) نشانهی اضافه و یای نکره (= ی) بهصورت «ء» آمده است:
قطرۀ (= قطرهای) / نغمۀ قانون (= نغمهی قانون) / نوازندۀ (= نوازندهای) / دایرۀ اصول (= دایرهی اصول)
5- گاهی ناپیوسته آمدن نشانهی نفی (= نـ = نه) پیش از افعال:
نه نهند (= ننهند)، نه نشست (= ننشت)، نه پرداخته (= نپرداخته)
6- حذف «ا» از آغاز کلماتی مانند: ازین (= از این)، درین (= در این)، ازو (= از او)
7- حذف های بیان حرکت (= هـ) در کلماتی که بهصورت جمع آمدهاند:
ترانهای (= ترانههای)، کوهای (= کوههای)، غنچها (= غنچهها)، صومعها (= صومعهها)
8- حذف «ا» (= همزه) در مواردی مانند: آنست (= آن است)، پیرائست (= پیرایی است)، کاریست (= کاری است)، کشورگشایانست (= کشورگشایان است)، تشنه جوئست (= تشنهجویی است)
9- آمدن «آ» گاهی بهصورت «ا» در کلماتی مانند: افت (= آفت)، افتاب (= آفتاب) اشنا (= آشنا)، خدمتاوران (= خدمت آوران) و ...
10- حذف ها (= هـ) صفت مفعولی در نظم اثر:
دید است (= دیده است)، چید است (= چیده است)، شنید است (= شنیده است)، آفرید است (= آفریده است)
11- گاهی پیوسته آمدن حرف اضافه «که» در کلماتی مانند: کاقبالی (= که اقبالی)، کاینچنین (= که این چنین)
12- پیوسته آمدن حرف اضافه «به» در کلماتی مانند: باحیای (= به احیای)، بارسال (= به ارسال)، بشرح (= به شرح)، بشفقت (= به شفقت) و ...
13- گاهی ناپیوسته آمدن بای تأکید «بـ = به» بر سر افعال:
به بین (= ببین)
14- گاهی پیوسته آمدن «را» نشانهی مفعولی:
همگنانرا (= همگنان را)، آسمانرا (= آسمان را)، بسیاریرا (= بسیاری را)، عمانرا (= عمان را)
15- گاهی پیوسته آمدن پیشوند «بی» در کلماتی مانند: بیقرینگی (= بیقرینگی)، بیقدر (= بیقدر)
16- پیوسته آمدن «می» استمرار بر سر افعال:
میچکاند (= میچکاند)، میبرند (= میبرند)، میداند (= میداند)، مینازم (= مینازم)
17- جدانویسی برخی از کلمات مرکب و مشتق که باید پیوسته نوشته شوند:
اردیبهشت (= اردیبهشت)، پشتیبانی (= پشتیبانی)، آب یاری (= آبیاری)، دست برد (= دستبرد)، هم سایگی (= همسایگی) و ...
18- پیوسته آمدن «ها»ی جمع:
قرنها (= قرنها)، نفسها (= نفسها)، برگها (= برگها) و ...
19- کتابت بعضی از واژهها مانند دکان، دچار، خرمی، خرداد بهصورت دوکان، دوچار، خورمی، خورداد.
20- آمدن واژهی «اسب» بهصورت «اسپ»
21- آمدن «ئی» به جای «یی» در کلماتی مانند: تماشائی (= تماشایی)، مدارائی (= مدارایی)
22- نوشته شدن کلمات بیت، رباعی، فرد، نظم و مصراع با رنگ قرمز قبل از هر بیت، رباعی، نظم و ...
23- آمدن «خوش» در معنای بسیار، سخت:
بار تنهایی بر سبکروحان خوش گران است.
24- در مواردی هم املای نادرست در متن دیده شده است مانند: نسره (= نثره)، طوطیا (= توتیا)، شکرگذاری (= شکرگزاری)، تعویز (= تعویذ)
روش تصحیح
همانطور که پیشتر در معرفی نسخهها اشاره شد نگارنده در کار خود چهار نسخهی خطی در اختیار داشته است. شایان ذکر است در کتابخانه ملی نسخهای اقدم از آثار ظهوری متعلق به سال 1061 هجری یافتم این نسخه به خط نستعلیق خوانا دارای شرح و حاشیه و به همراه تصاویری که نشاندهندهی دربار و کارهای ابراهیم عادل شاه، پادشاه بیجاپور، بوده است. در صدد بودهام این نسخه را به دلیل قدمت و اصالت آن، نسخهی اساس کار خود قرار دهم. متأسفانه به دلیل مرجع بودن این نسخه مدیریت محترم کتابخانه ملی با درخواست بنده موافقت نکرد. لذا بنده از بهرهمندیهای وافر از این نسخه در کار خود محروم ماندم.
پس از ارزیابی نسخهها، نسخهی موجود در کتابخانه مجلس شورای اسلامی به تاریخ کتابت 1257 هجری، از سویی به لحاظ شرح و حاشیه و همچنین رسمالخط بسیار شبیه و نزدیک به نسخهی اقدم کتابخانهی ملی بوده و از سوی دیگر نسبت به نسخ دیگر تاریخ کتابت آن قدیمیتر بود. بر این مبنا این نسخه به عنوان نسخهی اساس کار ما قرار گرفت- البته نه اساس مطلق- و از سه نسخهی دیگر کتابخانه ملی، مجلس و دانشگاه تهران به عنوان نسخه بدل استفاده شد.
کار نگارنده برمبنای تصحیح بینابین (تصحیح بر مبنای نسخهی اساس و تصحیح التقاطی) است. یعنی نسخهی اساس را تمام و کمال در متن بیاورد. چشمپوشی از نسخهی اساس زمانی صورت گرفت که غلط واضح دیده شد و در مواردی که ضبط آن با نسخ دیگر متفاوت بوده با مقابله با نسخ دیگر، در صورت ارجح بودن نسخه بدل، گونهی صحیح در متن درج شد و در پانوشت، غلطهای نسخهی اساس و همچنین گونههای متفاوت در دیگر نسخ نشان داده شد.
در رسمالخط نیز برای روانی و سهولت در خواندن، شیوهی نگارش امروز و تا حد امکان رسمالخط مصوب فرهنگستان رعایت و اعمال شده است.
علائم و نشانههای اختصاری بهکار گرفته شده در متن عبارتند از:
اس: نسخهی اساس
م.ج: نسخهی مجلس شورای اسلامی
م.ل: نسخهی کتابخانه ملی
د: نسخهی دانشگاه تهران
دیگر نسخ: ضبط مشترک در سه نسخهی معرفی شده غیر از نسخهی اساس.
(!): از نظر نگارنده نادرست است.
: اگر به همراه شمارهی تُک (عدد ارجاع) باشد یعنی در نسخهی اساس بوده و در دیگر نسخ نیامده است. اگر بدون شمارهی تُک باشد یعنی نگارنده افزوده است.
بِمَنِّه و توفیقِه، إِنَّهُ وَلِیُّ التُّوفیقِ
تصویر صفحه نخست نسخهی اساس ـ اس
تصویر صفحه نخست نسخهی دانشگاه تهران ـ د
تصویر صفحه نخست نسخهی کتابخانه ملی ـ م.ل
تصویر صفحه نخست نسخهی کتابخانهی مجلس شورای اسلامی ـ م.ج
دیباچـه کتـاب نـورس
23342603606165002404110575246500
سرودسرایان عشرتکدهی قال، که به نورس سرابستان حال، کار کام و زبان ساختهاند. به شهد ثنای صانعی، عذبالبیاناند که چاشنی نغمههای شکرین در رگ و پی نی دوانیده و خوشنشینان چمن نشاط که به بسط بساط انبساط پرداخته به زلال حمد خالقی رطباللسانند که گل ترانههای تر از شاخسار صوت و صدا دمانیده. محمل شوق حجازیانش به صدای تال هندیان زنگلهبند و زخم جگر عراقیانش به نمک تار طنبور ترکان در شکرخند. جلاجل اوراق درختان به هوای او ترانهریز، بَلَبان منقار بلبلان به نوای او نغمهخیز. نظم:
درین بستان سرا افکنده غلغل سخن گردیده گلبن نغمه بلبل
زبان را مطرب بزم دهن کرد نفس را دمکش ساز سخن کرد
به ضبط نغمهی اسرار پرداخت ز صندوق تن خلق ارغنون ساخت
رباب از مغز راز آمد بهگفتن شدش خشک از غم او پوست بر تن
گل داغش کسی را رُسته از شاخ که چون نی استخوانش گشت سوراخ
چو نی آنکس نفس در نغمه افکند که از کاهِش سراپای خود آکند
چو از دردش شود پشت دو تا چنگ دود دل تارهای ناله در چنگ
پر و خالی پُراند از نغمهی دوست ببین دف را که چون بر میدرد پوست
درودِ با ساز و برگ بر نوازندهی امّتان که قانون دین به مضراب هدایتش، پرصداست و صلوات پرشعبه و آوازه بر آل و اصحابش که به دَمکُشی ضراعتشان، ساز شفاعتش نغمهزاست. رباعی:
سلطان رسل که جمله را تاجِ سر است قانون بقا طفیل او نغمهور است
در چار حد از شعبگی او زده دم هر کس ز دوازده مقامش خبر است
اما بعد، مژده شنیدن را بهگفتن ثنای شهنشاه سخنور، نکتهپرور، نغمهپرداز، ترانهساز، عرش طارم، افلاک خیم، کیوان همم، برجیس شیم، مریخ حشم، خورشید علم، ناهید نِغَم، عُطارِد رَقَم، قمر خدم، خلیلنوال، یوسفجمال، داود الحان، سلیمان مکان، عدل افزا، ظلمکاه ابراهیم، عادلشاه خلَد اللهُ مُلْکَهُ و سلطانَهُ و أفاض علی العالمین بِرَهُ و احسانَهُ نظم:
جهاندار و جهانگیر و جهان بخش فلک تخت و فلک قدر و فلک رخش
کف همت، دم شمشیر جرئت دماغ هوشمندی، مغز فطرت
خلیل و کعبهی دل زو مباهی برو صادق ثنای قبلهگاهی
چنین تارک پی افسر که دارد شهنشاهی جزو دیگر که دارد
اگر رزم است رنگین از حسامش وگر بزم است عیشستان ز جامش
ز عدلش کوی عدل دیگران چیست به او ناز و لقب نوشیروان کیست
تفاوت کفر و دین آمد به معنی میان عدل او تا عدل کسری
به بیداریش خواب ایمن ز نالِش ز چشم پاسبانش کرد بالش
ز تیغش پیکر خصمان دو پیکر ز گرزش فرقها را سینه مغفر
سمندش را سپند از خال محبوب کمندش را نخ از رگهای مجذوب
مه نو، حلقه در گوش رکابش یکی از نیزهداران آفتابش
سنانش چون علم سازد سرانگشت شود تسبیحساز از مهرهی پشت
برانگیزد به هر جانب که لشکر بگیرد گرد راه باد صرصر
به کین چرخ اگر رخ برفروزد نگاه در چشم مهر و مه بسوزد
به خلقش حق نداده احتیاجی دهد ما را برای ما رواجی
ز جودش قطرهای در لُجِّه گنجید ز خلقش نفخهای در غنچه پیچید
سخنهایی که نشنیده شنیده است فراست را تو گویی آفریده است
سواد خط پیشانیش دادند خبر از راز پنهانیش دادند
دعایش گر نگردد با نفس دام اثر از دم رمد چون وحشی از دام
بهجانها تخم مهری کشت زان دست که در هر سو صد انبار دلش هست
به مهر از مهرورزان بر سر آمد عَرَض عشق و دل او جوهر آمد
نه تنها عشق را پشت و پناه است برای حسن هم امیدگاه است
دماغ از تار موی او تتار است نگه را باغ روی او بهار است
نهد خور هر طرف دامی ز تارش کزان رو پرتوی گردد شکارش
ادب در پیشگاهش پیشکاری جبینش را حیا آیینهداری
به زیر قصر قدرش در تماشا سری بر پشت عقل دست بالا
خلایق جمله مفتون از هوایش وکیلم من همه جانها فدایش
کسی را زیبد انداز نثارش که باشد عالمی جان در کنارش
دهد صد بحر و کان را حاصل از دست نیارد داد اما یکدل از دست
زهی اسکندر افلاطون فطرت که دارایی و دانایی از او در پناه هم میبالند. حبّذا پرویز باربدترانه که بهسر انگشت نغمههای مسرت افزایَش، گوش محنت و غم میمالند. به شمیم خُلقش یاسمن را ختن ختن نافهی چین در جیب و دامان و به نسیم لطفش غنچه را چمن چمن خنده در زیر لب پنهان. به توفیق زمزمهی ثنایش، نطق را دم نوازشتقریر و به توفیر اجاره دعایش، صدف را کف اجابت پر از گوهر تأثیر. فرمان قضا را امضای حکم نافذش در کار و نسخهی تقدیر را بلغ تدبیر صایبش بر کنار. شمال گلشن وفاق را تأکید غنچهی دل شکفانیدن و صرصر کوی نفاق را تهدید غبار بر خاطر نشانیدن. در قتل بد عهدان، جلاد اجل با شحنهی غضبش همسوگند و در کارخانهی محبتش سررشتهی عمر با عشرت دوام، همپیوند. نغمهی قانون عدالتش ملکنواز، شعلهی کانون سیاستش ظلمگداز. سطوتش زور در بازوی پنجهی شیرشکن. الفتش رم از طبع آهو ربا. رزمش، اجل در خون فکن بزمش جام بر جم پیمای. آب تیغش، آتش خرمن زندگانی، باد تیزش، صفیر مرگ ناگهانی. رایتش، سروبن گلشن نصر، خنجرش، ماهی دریای ظفر. کمر سعی، به معاضدت مرحمتش چُست و شکست هنر به مومیایی تربیتش، دُرست. گوهر در نظرش بیقدرتر از ریگ به صحرا و وعدهاش به وفا نزدیکتر از موج به دریا. به استعاره بحر کفش ابر را درّ فشانی و به تشبیه رخسار دلفروزش آفتاب را درخشانی. با سنگینی حلمش گرانی کوه، سبکی کاه و با علّو قدرش، بلندی سدره، پستی گیاه. سخن با این همه سربلندی که از کوتاهی سقف فلک همه جا خمیده و چمیده، درانداز آستانبوس ثنایش سر بهزیر پا کشیده. تعداد فضایل و حصر کمالاتش، آب دریا به کیل مشت پیمودن است و ریگ صحرا به سبحهی انگشت شمردن. بر اهل زمان شکر این عطیهی عظمی که به ادراک زمان ابد پیوندش، مفتخر و مستعدند، واجب و لازم است خصوصاً بر ساکنان دکن که در هر گوشه محفلی و در هر طَرَف مجلسی، آراسته و پیراسته به صلای دوام، بر خوان جمعیت و حضور و مایدهی عیش و سرور نشستهاند. به نوازش روزگار، دایره را که مرکز دایرهی اصول است مغز نشاط از پوست برچیده و به تارهای قانون که مسطّر کتاب نغمات است رقم عیش بر صفحات احوال کشیده. طنبور در شکار هوش، کمند تار بر دوش. نی به احیای سور در دمیدن صور. از کیل کاسهی کمانچه، مخزن سامعه انبار نغمه. نغمهسازان هند بسنجیدن ترانههای خزانگی ترازوهای جنتر و بین در دست و به شراب خُم، مندل ورعپیشگان هشیارمغز، سرمست. به پاکوبی اصول و از دستکزنی تال، تارک اندوه و ملال پامال و به نغمههای نقش نورس، فضای کهن سرای جهان مالامال. نظم:
ز بس در نغمه انگیزیست ایام اگر رقصد سزد در گور بهرام
تذرو نغمه بر لب آشیان ساخت ترنمخانه در کام و زبان ساخت
گر اکسیر سرور و سور سازند ز خاک پاک بیجاپور سازند
زبانها از شراب نغمه سرمست نفسها پایکوبان دست بر دست
خموشی را درآورده به آواز به نورس شهریار نغمهپرداز
هوا را ز امتزاج نغمه آنحال که موسیقار سازد مرغ را بال
به شهر مرغ دلها راست آهنگ که از بام و درش میروید آهنگ
به بزمش دلبران برقع گشوده به غیر از نغمهگو در پرده بوده
به زیر پرده هم در روزگارش نبودی نغمه یک ساعت قرارش
اگر بر رسوم جهانبانی و قواعد گیتیستانی ترتیب بزم و رزم و رعایت عزم و حزم که آیتی است در شأن او و تشریفی است بر قامت طوبی نشان او، کما ینبغی، قیام و اقتدام نماید، چه عجب؛ عجب آن است که در هر فنّ، مثلساز و خط و تصویر که ذوفنونان قرنها به مشق بیقرینگی بر زانوی جدّ و جهد نشسته، منشور هنر درست کرده کلاه گوشهی تفاخر بر آسمان شکستهاند، به اندک توجهی در کمترین زمانی عَلَم امتیاز برافراشته و در زبانها جز به تحسین خود سخنی نگذاشته. شهنشاه هنرآفرین خواندنش، بیان واقع و مهارتش در صنایع، دلیل قدرت صانع. خردِ خوردهکار، قلمبندِ نقش پردازیش و عقل رنگآمیز، صدفدار صورتسازیش. به جلاپردازی چشم کورسوادان به میلِ قلم در سرمهسایی و به نبضگیری تار طنبور به علاج علیلنهادان در مسیحایی. خط بندگی خطش در بیاض چهرهی لالهرویان و تاردان سازش بر دوش طرهی مرغولهمویان. با توقیع خامهی عنبرین شمامهاش، عُطارِد را چه چاره جز سر بر خط فرمان نهادن و با مشاهدهی پردهی سازش، زُهره را چه زَهره از پرده به در افتادن. بیت:
قلمش ماشطهی صفحهی دهر رقمش ناسخهی چهرهی مهر
نظم:
ز خطش سرمه پرور چشمِ دیدن ز سازش حلقه در گوشِ شنیدن
به فرّتاج او سوگند خورشید به تار ساز او پیوند ناهید
چکد خون، خامه بردارد به انشا عطارد در دواتش قطرهآسا
عروس صفحه را خطش نگاری است حروفش گرچه هر یک خود نگاری است
نقط بر حرفهایش دانه چیده است چنین دام نگهگیری که دیده است؟
کمر چون در فن صورتگری بست قلم از طرهی حور و پری بست
ز نقاشی به رنگی چهره آراست که نقش سادهاش چین رونما خواست
نگیرد طایرش بر صفحه آرام نسازد گر برایش مهر خود دام
اگر بلبل کشد آواز، بشنو دهد آواز را پرواز بشنو
زگلچینان باغش فصل خرداد شکفته غنچهها از جنبش باد
چو او کس صورت معنی نپرداخت بدعوی لیک چون مانی نپرداخت
هنر گو خندهها بر لب بینبار ز اشک غم بن مژگان بیفشار
هنرپرور بزی، گو در عزیزی که آمد سر زمان بیتمییزی
آنچه تا غایت روزگار مضایقه در کم هنری نهاده، الحال، کرم بسیار بخشش، دست در تلافی آن گشاده. تمنای ارباب هنر به پیرایه التفاتش معشوق حصول است و از اهل استعداد نکته بهکتابی و گلی به گلزاری قبول. خار راه هنر در پای که خلید به شکفتگی مرحمتش باغ باغ، گل مراد نچید و تلخی مشقت کسب کمال که چشید که به چاشنی رأفتش مصر مصر شکر به کام در نکشید. در هیچ چیز حسن هنر پنهان نگردیده که تمییزش آشکارا به آن عشق نورزیده. اگر از تحریک باد آب موجه به هنجاری، تحریرریز است یا از جلوه آتش دخانی، به قاعدهای مرغولهانگیز به تعریف این، گرم نفس است و به توصیف آن، تر زبان و اگرچه به نسبت عادلیت، دادِ اقسام هنر داده و میدهد. سبحان الله، در فنّ سخن چهها پرداخته و میپردازد. هرچه نه در میان نهاده، ذهن نقادش از زیور قبول بر کران و هرچه نسنجیدهی طبع وقادش از سبکی بر خاطر گران. بالغکلامان مدرسهی سخن، طفلان مکتب زباندانیش و شهسواران میدان بیان، پیادگان عرصهی نکتهدانیش. گاه تفصیلش قطرهی منبع، دریای بیکران و وقت اجمالش ذرهی مغرب آفتاب درخشان. آوازهی طومار بلاغتش، آویزهی گوش فصاحت و شور شیرینی گفتارش، نمک مائدهی ملاحت. نقطهی خامهی ابهامش مُهر گنجینهی اسرار و شعشعهی شعلهی توضیحش صیقل آیینهی اظهار. کام سخن، در شکر افتادهی شیرینی ادا و گردن صید معنی در کمند انداز رسا. دیدهی امید جانها، بر جنبش لب بشارت و سند تملیک دلها در کف ابروی اشارت. نثرش نثرهی رفعت و شعرش شَعری مرتبت. هر حرفش فصلی و هر فرعش اصلی. نظم:
سخن را بار خاطر بود کوهی نبودش صاحبی صاحب شکوهی
عروسی بود از پیرایه عاری ز بخت پست خود در شرمساری
کنونش آسمان در پای بوس است سرپا گردن و گوش عروس است
لآلی حُقه پروین سپند است خیال شاه والا بس بلند است
سخن از فکر حفظ مرتبت رَست ز ترتیبش بجای خویش بنشست
ز شاگردیش استادان سخنساز نزاکت را ز طبعش ناز بر ناز
حلاوت چاشنیگیر از بیانش به شیرینی موظف از زبانش
چنان شیرین ز نطقش حرف حنظل که شیرینی شود در گوشها تل
به آن سنگینی از کاه آورد یاد که کوه از بار رشک آید به فریاد
نسازد لفظ گل در گفتگو درج نگردد تا درو صد رنگ و بو چرخ
به جام شوق گردد بادهپیما دهد در قطره، صد طوفان دریا
به حرف آورد ترکیبش بنان را متانت گشته آلت این بیان را
برو گر عیببین چشمی گشاید دگر زو جز هنربینی نیاید
و از جملهی حقوقی که بر اصحاب عقل و فرهنگ و ارباب نغمه اینک ثابت و لازم ساخته است آن است که به تسوید و ترتیب کتاب نورس پرداخته و سامعه و ناطقه را به خواندن و شنیدن آن نواخته و التزام این نموده. چنانکه تازگی معانی طراوت به الفاظ بخشیده، نوی نقشهای نغمات که در اشعار دُرَر نثار بسته شده حلقهی اثر بر در دلها بکوبد و به باد نَفَس گویندگان، گَرد غمهای نو و کهن از زوایای خاطر شنوندگان بروبد.
رباعی:
از شاه دکن جهان نشاط آباد است خاک غم از آب نغمهاش بر باد است
ارباب ترانه کهنه شاگردانند آنکس که ازو نو شده طرز استاد است
وجه تسمیه کتاب آنکه هندیان نُه شیره مجتمع را نورس میگویند و فارسیان اگر نورس نهال فضل و کمالش دانند، بجاست و به این معنی که این شاهد بیعیب از پردهی غیب به جلوهگاه ظهور رسیده، نورس خواندنش هم رواست. مصراع: قیاس مسمّی از این اسم گیر
فضای دیدن به صفحاتش گلشن است و سواد خواندن به بیاضش روشن. هر صفحه چمنی و هر سطری نخلی. برگش لفظ دلکش و بارش معنی بیغش. بلبل فصاحت بر گلبن نزاکتتحریر، در تقریر و نظر نظارگیان از موج آب رطوبت عبارات روان در زنجیر. سنبل حرفش، از آه نالهی ناشکیبان، بنفشهی نقطهاش از خال دلفریبان. از رشحهی طراوت کلمات، نهرهای مسطر مالامال آب حیات. خضر، تشنهی سیرابیادا و مسیحا، مردهی جانبخشی هوا. نکتههای برجسته، غنچههای سربسته. رنگینی به شقایقی در کار و شکفتگی به نسرینی پربار.
نظم:
ز رنگینیش گل در غازهجویی ز سیرابیش مُل در تازهرویی
مگو نورس که فردوس برین است نه تنها خلد رضوان هم برین است
کسی زین سان تواند ساخت گلزار که چیند چون خلیل از نار گلنار
No description. Please update your profile.